متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی آرشیو دلمردگی‌ها | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 1,889
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
بین‌ شب، رها می‌شویم در دریایی از خاطرات...

شنا می‌کنیم، دست‌وپا می‌زنیم، خفه می‌شویم و...
می‌خوابیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
چند روزی‌ست عقل و دلم به تفاهم رسیده‌اند.

چند روزی‌ست به هدفی فکر می‌کنم.
امروز نتیجه‌اش مشخص شد؛
کمی ترسناک است!
من اجازه نمی‌دهم...
اجازه نمی‌دهم کسی باعث آزارم شود!
نمی‌گذارم کسی لبخند روی لبم را بدزدد!
نمی‌گذارم کسی تکه‌های قلبم را له‌تر از این بکند!
نمی‌گذارم هیچ کس ناراحتم کند.

هیچ کس...
حتی تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
خب پیش می‌آید دیگر...

همان لحظه‌هایی که ظرفیت‌ْتکمیل می‌شوی و انگ بی‌اخلاقی می‌خوری، همان لحظه‌هایی که از عالم و آدم سیر می‌شوی...
همان لحظه‌هایی که به زور جلوی نم چشمانت را می‌گیری و در مقابلت، جمیع طلب‌کارانی که جویای حال بدت هستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
تا چند سخن با در و دیوار کند، دل؟
خوش به حال شهریار که‌ در و دیواری برای سخن داشت و وای بر منی که در کنج قفسی هستم و درد، در دل...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
گاه لحظه‌ای ته دلت خالی می‌شود و پهلوی‌هایت از سرما یخ می‌زنند...
از ترس، از دلشوره‌ای مداوم و از آینده‌ای که نمی‌دانی چه بر سرت می‌آید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
- یه چیزی بگم مسخره نمی‌کنی؟

خنده‌اش بلند شد:
- نه بگو...
- بگم؟
- بگو.
نفهمید که دلم «جانم»گفتنش را می‌خواهد؟
- وقتی حرف می‌زنیم... ته دلم خالی می‌شده، یه لحظه یه یخ‌بندان عظیم و بعدش گرمایی ناب، پر حس خوب بودنت و عطر حضورت و عشق وجودت...

پر از نگاه زیبا و اغواگرت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
آدم گاهی دلش می‌خواهد گم بشود...

آدم‌های اطراف، دست از سرش بردارند؛ به حال خودش رها شود، انقدر همه طلب‌کارش نباشند، انقد به جانش نیفتند...
انقد اشکش را با حرف‌های پر از زخم‌شان در نیاورند.

کاش می‌شد آدم گم بشود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
این روز‌ها، وصف‌ حالم زیاد پیچیده نیست؛
نه سردرگمم، و نه هزاران سؤال و دلخوری بی‌مخاطب دارم.

نه دلی برایم تنگ است و نه دلم تنگ کسی.
نه عاشق‌پیشه‌ام و نه معشوق کسی.
این روز‌ها فارغ از اطرافیانم با روز‌مرگی‌ها و یومیه‌ام سر و کله می‌زنم.
دیگر حوصله‌ای برا جدل نیست، دیگر نایی برای اثبات نیست...
بگذار خطاکار باشم در نگاه‌شان...
کم‌کم می‌روند در لیست سیاه ذهنم...
همان‌جایی که از پرت‌گاه زندگی‌ام تک‌تک‌شان را پرت می‌کنم...
و من می‌مانم و من و من‌، و زندگی که سنگینی می‌کند بر شانه‌های نحیفم!

لبخند می‌نشیند روی لب‌های ترک خورده‌ام و طعم شوری را حس می‌کنم، عجب تضادی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
قبلا هم گفته‌ام.

حال دل‌مان خیلی عالی خراب است...
با تمام توان دست و پا می‌زنیم در مرداب زندگی‌ای که به لجن کشیده‌ایم؛
با عقده‌هایمان، با حسادت‌هایمان...
و ما همان فکر‌های به بلوغ نرسیده‌ای هستیم که به توان بی‌نهایت‌هایمان زیادست...
عاشق‌ها و معشوق‌های به توان بی‌نهایتی که واژه‌ی مقدس عشق را با هر قدم له می‌کنند،
و زخم‌زن‌های به‌ توان بی‌نهایت‌مان، که صدر جدول است...
هیهات از غرور‌هایمان، که دل‌هایی به توان بی‌نهایت شکاند و نگاه‌هایی که فرو ریخته و شانه‌هایی که خم شد و...
چه بگویم؟

وااسفا... وااسفا که شده‌ایم انسان‌نما نه انسان...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
چه خوش‌خیالی جانم!

دنیا سپری می‌شود... چه کار به تو و احساسات درگیرت دارد؟
چرا باید برایش مهم باشد که جوانی‌ات در پس دلخوری‌هایت، حسرت‌هایت، عقده‌هایت تباه می‌شود؟
ساده نباش جانم! دست بکش از ملتمس زمان بودن!
عقربه‌ها، بی‌خیال، در پس هم می‌دوند...
غرق شو در بی‌خیالی زمان، بی‌تفاوت از اطرافیان...
با رفتار‌های مشمئزکننده‌شان...
هی!
تو خودت را داری، و دستانی که خودت را می‌توانی در آغوش بکشی و موهایت را بی‌نیاز از هر دستی نوازش کنی، ببافی...
بی‌اهمیت به اشک‌هایی که لابه‌لای همان بافت مخفی‌شان می‌کنی...

ساده نباش جانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا