متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته اینجا جای زندگی نیست! | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 2,688
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: اینجا جای زندگی نیست!
نام نویسنده: آرزو توکلی
تگ: محبوب
ویراستار: MAEE_A ، ستاره لطفی

اینجا جای زندگی نیست.png

مقدمه:
اینجا... خب... قبلا هم گفته‌ام؛
دیگر جایی برای زندگی‌کردن و زنده‌ماندن نیست...
دیگر جایی برای لذت بردن نیست...
اینجا همان‌جایی است که برای دیدن کفش‌های مردانه‌ای پشت‌ در خانه‌ی زنی مطلقه تأسف می‌خورند و نگاهی که تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

IMG-20200319-WA0010.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
اینجا جای زندگی نیست!
از کفتار‌های انسان‌نما گرفته، تا رقابت‌هایی که جان می‌گیرند...
از لبخند‌های زورکی‌مان، تا بغض و عناد و حقد!
اما که گفته وضع باید همین باشد؟!
جان شیرینم!
دنباله‌روی آنها نباش!
در خیابان‌های شهر راه برو، برای خودت از آن بستنی قیفی‌های لذیذ بخر و در هوای سرد شهر بخور، و به نوک بینی و گونه‌های سرخ شده‌ات لبخند بزن...
برای خودت راه برو و بخند...
بعد از آن بستنی یخ، برای خودت لبو بخر، راه برو و شهر را بالا و پایین کن.
نمی‌دانی چه حس خوبی دارد!

بگذار بگویند دیوانه‌ است! این مردم همان‌هایی هستند که به هوای بارانی، می‌گویند «خراب»!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
گله و شکایت‌ها، آمارش از دست در رفته!
همه به نوعی گله‌مند...
ما نیازمندیم!
همه‌ی ما، حتی گله‌مند‌هایمان، حتی آن‌هایمان که مدام شکایت می‌کند...
همه‌ی ما نیازمند بودن‌هایی بی‌غل و غش هستیم؛ بی‌توقع، بی‌طعنه و کنایه‌های همیشگی...
شانه‌ای که به زور هم شده، سرت را بگیرد و رویش بگذارد...
و صدایی که مشتی دروغ تحویلت دهد...
می‌دانم، می‌دانم!
بی‌منطق شده‌ام، کاغذ‌ها و قلم، از من خسته‌اند...
چند شب پیش قول دادم نوشتنم پایان نیابد...
اما خب، دست آدم نیست، به آنی می‌بُرد...
از همه چیز، از دنیایش، از وجودش، از اطرافیانش...
نوشتن که سهل است!
چند روز پیش، قول داده بودم هیچ‌کس حق خم کردن شانه‌هایم را ندارد، هیچکس!

خب، آدم‌ها همیشه سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
خستگی که شاخ و دم ندارد!
من هم خسته می‌شوم...
دلم، دلم...
دلم نمی‌داند چه می‌خواهد؛ دلم فقط می‌خواهد کمی به حال خودش رها شود...
حتی ترحم‌هایتان را هم نمی‌خواهد،
نگاه‌های پر از محبتِ ساختگی را نمی‌خواهد،
آن نیشخند‌های زیرزیرکی را بیشتر می‌پسندد!
بگذریم از خواه و نخواه دل من...
خیلی چیز‌ها می‌خواهد؛
قرار نیست که هرچه می‌خواهد دم‌ دستش باشد... اگر هم خواست... تشری نثارش می‌کنم، احمق! مگر نمی‌داند دنیا هیچ وقت به خواست ما نیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
من، دست خودم نیست!
اختیار همه چیز از دستم‌ در رفته است...
یکی می‌خواهد برایم حرف‌های روان‌شناسی بزند، حالم را خوب کند،
دیگری برایم شعر می‌گوید،
آن یکی از حرف‌های خودش می‌گوید،
یکی میان‌ این هیاهو طنز‌های بی‌مزه می‌گوید...
بینشان هم یکی پیدا شده که قربان صدقه می‌رود!
و چرا؟
چرا هنوز بی‌اختیارم؟
چرا کوبش پیاپی قلبم آرام نمی‌گیرد؟
و چرا گونه‌هایم خیس است؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
عزیزی می‌گفت، می‌گذرد...
راست می‌گفت می‌گذرد، گذشت!
به قیمت‌ عمرمان،
به قیمت تنهایی‌های پر از هیچی که با نیستی‌ها پر شد...
به قیمت اشک‌هایی که چون یعقوب نبی، نابینایمان نکرد؛ اما با هر قطره، تکه‌ای از قلب هم فرو می‌ریخت...
به قیمت نگاهی که چیزی درش فرو ریخت...
و به قیمت شانه‌های خم‌ شده‌ای که‌ بیشتر‌ از حد، استوار به‌نظر می‌رسند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
یک چیز‌هایی دست من نیست!
مثلاً... مثلاً کم‌رنگ‌شدن آدم‌های زندگی‌ام...
خب مگر مقصر منم؟ باور کنید نیستم!
مقصر آن نگاه‌های پر از تظاهر است، مقصر دورویی و دورنگی و دروغ‌گویی‌ست.
مقصر نفرت‌هایی‌ست که به عشق معنا شده است‌.
شاید هم...
بگذریم، برای که مهم است؟ چه کسی بها می‌دهد؟ بهتر است تنِ کاغذ، حرف‌هایم را در بر بگیرد.
راستی! حرف‌هایم هم بالاخره آغوش پیدا کردند! و من بغض‌هایم خفه شد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
تحمل، گاهی... گاهی سخت که نه، وحشتناک است...
عده‌ای اطرافت هستند، صرفاً جهت خالی نبودن عریضه!
کمیتی بی‌کیفیت! پر از هیچی‌هایی توام با ادعایی که کوه را جابه‌جا می‌کند.
قبلاً هم گفته‌ام؛ همه‌ی ما طلبکار هستیم... طلبکار ارث‌های نداشته‌مان، طلبکار هستی و نیستی...
عده‌ای از آن کمیت بی‌کیفیت، مدام دنبال تأیید حرف‌هایشان هستند، حرف‌هایی که پر شتاب بر سینه می‌کوبند؛ با قساوت تمام!
و بین‌شان، بدترین‌شان همان دل‌سوزی‌ها و دوستی‌های خاله‌خرسه‌شان است... لب به نصیحت باز است و نتیجه‌ی عمل نکردن به حرف‌هایشان را هم آینده‌ای تلخ‌ پیش‌بینی می‌کنند!
دریغا! دل پژمرده‌ام نه حرف‌های بی‌رحمانه‌تان، نه ترحم‌ها و دلسوزی‌ها و نه نصیحت‌هایتان را می‌خواهد...
دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
زمانی‌ست، پیاپی در اندیشه‌ام؛
در اندیشه‌ای نچندان خوش...
و حال، مهم نیست! باید دید پایانش چه می‌شود؛ پایانی که زیاد خوش نیست...
امروز، قرار است خیلی‌ها دار فانی قلبم را وداع گویند...
امروز، روز خط‌زدن‌هاست، امروز قیامت درونم است.
خط می‌زنم، طعنه‌ها را، نیش‌خند‌ها را، تمسخر‌ها را... بگذار یک‌بار هم من بد باشم، من پر از بی‌رحمی باشم...
هرچند که بی‌رحمی نیست، من کسانی را از قلبم خارج می‌کنم که در قلب‌شان جایی ندارم، همان‌هایی که رفیق شادی‌هایم بودند، همان‌هایی که... همان‌هایی که...
لعنت! لعنت به من و به دوست‌داشتنم، و به دلی که پذیرای همه است، و لعنت به قلبی که اجازه‌ی خروج صادر نمی‌کند...
احمق! می‌خوای چه کنند تا رهایشان کنی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا