دلنوشته اینجا جای زندگی نیست! | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 2,296
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #21
***
چند روز پیش،
درست همین حوالی.
دیوانه‌ای را دیدم... .
سرخوش می‌خندید و راه می‌رفت،
برای خودش می‌خواند
لبخند روی ل**ب‌هایش خواه،ناخواه به آدمی را به خنده وا می‌داشت.
هم‌قدمش شدم،
قدم‌هایش را نامنظم برداشت.
« ها؟ چیه؟»
شانه بالا دادم:
- «هیچی، به چی می‌خندی؟»
با دستان لرزانش اطراف راه نشان داد:
- «به اینا، دیوونه‌ان!»
قهقه‌اش برخاست... .
نفسی کشید،
سرش را به سمتم چرخاند:
- «فصل شابلوت‌ها شروع شده!»
منتظر نگاهش کردم،
همان جایی که ایستاده بود بر زمین نشست.
- «هی چیکار می‌کنی؟!»
دستی به کنارش، درست کمی آن طرف‌تر زد:
- «بشینه بچه.»
ما که به نظر می‌آمد هم سن باشیم! نشستم.
- «فصل شابلوت‌ها شروع شده، همون فصلی که بین همین کوچه خنده‌های بی‌قل و غشی می‌پیچید و هر دومون دلمون ضعف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #22
***
از خدا که پنهان نیست،
از شما چه پنهان!
حسرت‌هایم دست بر گریبانم انداخته‌اند... .
لحظه‌لحظه محکم‌تر از قبل گلویم را می‌فشارند و من حتی در حسرت مرگ دست و پا می‌زنم و دریغا... .
دستم از مرگ هم دور است... .
و چه سخت است،
غوطه‌ور در نیاز بودن... .
معلق در حسرت بودن،
غرقه در بغض بودن...!
و چه دردیست اشک و آهی بی‌دلیل و گاه با دلیل،
چه فرقی می‌کند؟
مگر با دلیل بودنش دردی دوا کرد که حال بی‌دلیل بودنش قوزی شود بالای قوز؟
خدایا... .
بار الهی،
تو که از رگ گردن به من نزدیک‌تری... .
تو دردم را می‌فهمی؟...
تو که از خودت در من دمیده‌ای!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #23
***
درد‌های لا‌علاجمان زیاد شده است،
مثلا... .
دختر بودنمان دردیست لاعلاج،
پر بی‌کسی‌ها و پر متهم شدن‌ها... .
دختر بودنی که باید سراسر مملو شود از حس خوب،
پر از لطافت و نرمش‌ها،
پر از نوازش نسیم... .
و حس خوب نواختن ویالون،
شاید‌ هم نت‌های آرام‌بخش پیانو...!
و حال دختر بودنمان تبدیل شده به صدای چنگ! وای از دل‌هایمان... .
دریغا از حسرت‌هایمان... .
وااسفا از بغض‌های خفه شده‌مان.
ما دختریم،
موجوداتی رها شده در جبر زمانه با لطافتی عظیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #24
***
چه سخت است که نفس سخت است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #25
***
بیایید گاهی از هم نپرسیم خوبی؟
شاید کسی دلش نخواهد دروغ بگوید... .
یا شاید هم دروغ بگوید و دلش کنده شود پشت تظاهرش...!
نگوییم خوبی؟...
شاید کسی این حوالی می‌خواهد بد باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #26
***
چند شب پیش،
دلم ه*و*س درد و دل کرده بود؛
همه می‌گفتن آخه لعنتی چرا ان‌قدر بی‌احساسی؟!
دلم حوس درد و دل کرده بود... .
تک تک بهشون زنگ زدم... .
یکی درس می‌خوند و اون‌یکی مشغول محبوبش بود...!
یکی نشسته بود پای گیتارش و می‌زد و می‌خوند... .
بینشون هم یکی حالش از من بدتر بود.
اون روز فهمیدم درد و دل خوب نیست؛
خوبه ها اما اگه تو حسرتش
بمونی خیلی سخت‌تر از تحمل حرف‌هاته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #27
***
می‌نشینم پای حافظ،
یک لیوان چای هم کنارم؛
من قهوه دوست ندارم!
چای می‌خورم،
آن هم از آن هل‌دار‌هایش و نفس می‌کشم عطرش را... .
بگذریم داشتم می‌گفتم،
حافظ و چای هل‌دار...!
سرمای زمستان هم که باشد دیگر هیچ،
روی صندلی خودم را میان بافت قهوه‌ای رنگم کنم،
شاید هم گوله شوم در حد فاصل دیوار و تخت و کمر... .
درب پنجره باز است
قژقژ می‌کند،
ای جَلَب!
از جایت هم که کنده شوی من بیخیال جایم نمی‌شوم،
در همین حد فاصل می‌نشینم،
یک دستی بازش می‌کنم و لیوان چای را به ل**ب‌هایم نزدیک می‌کنم.
چایی را داغ‌داغ خوردن،
عجیب می‌چسبد،
دوست دارمش... .
«عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #28
***
گفته بودم دختر بودنمان دردیست لاعلاج؟
سر حرفی که زده‌ام می‌مانم اما... .
اما من این در را دوست دارم... .
و دختر بودنم را... .
و زن بودنم را... .
و می‌بالم به اشک‌هایی که گاه آرامبخش تنم می‌شوند.
و می‌بالم به دلسوزی‌ها و دل‌نازکی‌های بی حد حصرم
می‌بالم به زیبایی‌های داشته و نداشته‌ام و لذت می‌برم از ذوق کردنم و کِیفَش را می‌برم که سرشار از احساساتی لطیف هستم و پر از نگاهی که مملو از بی‌پناهیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #29
***
آدمی جانش گاه بی‌قرار می‌شود،
این بی‌قراری‌ها حال و هوایی دارد
گاه در جسم نمود می‌کند و
گاه حمله می‌کند بر روح!
یورشش بر روح می‌شود همان خوبی‌هایی که
می‌پرسند و می‌گویی نه...!
و آه از چرایَش،
چرایی که جوابش دهن کجی می‌کند به ندانسته‌ها... .
و به سخره گرفته می‌شوی که مگر حال بد هم بی‌دلیل است؟...
و آری،
هست...!
آدمی بی‌دلیل بغض می‌کند... .
بی‌دلیل می‌گرید... .
و بی‌دلیل پر می‌شود از حسی بد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #30
به‌نظرم... .
خط زدن آدم‌ها این روز‌ها کاریست بسی آسان،
کافیست نیم‌نگاهی به ژرف زندگی‌ات بندازی
و چشم غره‌ای حواله‌ی قلب فضولت بکنی.‌..!
بعد مغزت را پس از مدت‌ها بیدار کنی تا تکانی به خودش بدهد و فرمانروایی‌اش را از سر گیرد... .
آن‌وقت بنشین و یکی‌یکی خب بزن... .
آن‌هایی که به قول فریدون مشیری به وقت حاجت خاک‌بوسند
ولی هنگام خدمت‌ها نهانند... .
همان‌هایی که میان زندگی‌شان جایی برایت نیست...!
و همان‌هایی که احساساتت را به سخره می‌گیرند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا