***
دلم تنگ شده،
برای آن روزها... .
خانهی مادربزرگ،
برای آن روزها که صحبت مادر و خالهها گل میانداخت و چای ل**ب سوز و ل**ب دوز مادربزرگ هم حی و حاضر!
همان روزهایی که بحث جدیدشان مصادف بود با ذوق وافر ما!
برای اندکی بیشتر ماندن و بازی کردن و آتش سوندان!
حال... .
خانهی مادربزرگ را کوبیدند و آپارتمان ساختند،
خیلی منحوس است!
نه مادرجانم حال و حوصلهی بحث و صحبت دارد و نه خاله چشم دیدنش را!
چای مادربزرگ هم ل**ب سوز و ل**ب دوز نیست،
با چایی ساز درستش میکند!
یک دقیقه بیشتر از موعد ماندن هم ذوقی ندارد برایمان،
نه آپارتمان جای دویدن است و نه ما حال و حوصلهی شیطنت داریم!
هرازچندگاهی هم موش میدوانیم میان صحبت خشکشان تا زودتر راهی خانه شویم!
حیف آن روزهای نزدیک و از خاطرهها دور!