متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته اینجا جای زندگی نیست! | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 2,697
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
گفتم نگاه بی‌پناه!
یاد این افتادم... .
بی‌پناهی از نگاه بعضی‌هایمان می‌بارد، همان لحظه‌ای از حق می‌گذریم و فریاد‌هایی که میان سکوت خفه می‌شود...!

و اجهافی که نادیده می‌گیریم... .
و این از برای مظلومیتمان نیست یا برای بی‌زبان بودنمان... .
برمی‌گردد به همان بی‌پناهی... .
بعضی‌هایمان تنها بودن را بلد نیستیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #42
***
ای‌کاش خدا کاری کند!
برای بغض‌هایمان که نمی‌شکنیم... .
برای عقده‌هایی که شاید بگوییم نیست... اما هست!
بیش از حد هم هست!
ای‌کاش خدا کاری کند برا قساوت دنیایش و جهل و ظلم مردمانش...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #43
***
میان این خاکیان، زندگی‌ات را دو دستی بچسب!
همان‌هایی که مدام نجوای ضعف و نتوانستن سر می‌دهند،
این میان بزرگترین لذت زندگی انجام دادن کاریست که دیگران دم از نتوانستنش می‌زنند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #44
***
چندی پیش،
بیست سؤالی‌مان گرفته بود، می‌پرسیدیم و می می‌خندیدیم و تأسف می‌خوردیم برای بهره‌های بالای هوشیمان،
از ذهنم گذشت... .
پرسیدم:
- «تا حالا حس کردی که من اون آدم سابق نیستم؟»
جواب مثبتش متعجبم کرد.
«چرا؟»
«حس می‌کنم هیچ وقت به این اندازه‌ خوشحال نبودی!»
لبخند رو لب‌هایم‌ آمد:
- «شاید هم هیچ‌وقت به این اندازه توی تظاهر خبره نشده بودم!».
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #45
***
ای‌کاش‌هایم زیاد شده است، ای‌کاش‌هایی که‌ فقط در همان محدوده‌ی حسرت‌هایم باقی می‌مانند! این‌بار خواهش می‌کنم،
خيلى نه،
فقط اندکی... .

شبيه حرف‌هایتان باشيد،
حرف‌هایی که گاه و بی‌گاهم می‌زنید و بی‌خیال این‌که شاید دلی خوش شود به همین حرف‌های بی‌غرض!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #46
***
بیایید نقاب‌ها را برداریم... .
دست بکشیم از این حجم از تظاهر... .
بیایید تمامش کنیم،
این محبت‌های دروغین را...!
و اطرافیانمان را چون آن حیوان شریف تلقی نکنیم!

بیایید نقاب‌ها را برداریم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #47
***
من در این قافله... .
از آنچه که تو می‌بینی و آنچه که می‌پنداری،
تنها ترم!
پر از بی‌کسی‌هایی که نشأت می‌گرد از جا زدن‌ها و شانه خالی کردن‌های اطرافیانی که مدعی بودند،
مدعی پوچی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #48
***
زیادی ملاحضه‌ی دیگران را کردن هم عواقب دارد،
عواقبی دردناک... .
و مگر عاقبتی دردناک‌تر از احمق تصور شدن داریم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #49
***
نمکش را خوردید... .
بی‌خیال،
نمکدانمان را چرا رها نکردید؟
عجب!
عجب از کار آدمیزاد‌های اطرافمان که انسان‌نمایی بیش نیستند... .
همان‌هایی که‌ پر از تظاهر‌هایی هستند که‌ لحظه به‌ لحظه بوی تعفنش بالا می‌گیرد...!

همان‌هایی که نمکمان را می‌خوردند و نمکدان را ذره‌ذره،
ریزریز،
تکه‌تکه می‌کنند!
درست شبیه باورهایمان،
باورهایی که حسرت می‌خوریم چطور ساخته‌ شد،
با حماقتی بسی آشکار!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #50
***
عمریست خستگی‌هایمان را زندگی می‌کنیم و تن‌هایی که تنها مانده‌اند... .
و روحی که تا جان هست،
جانباز ترکش‌های بی‌حد و حصر
کلماتیست که نمی‌دانم به کدام قصد...!
اما رها شدند و جان گرفتند... .
و کاش می‌دانستند آدمی جانش را از سر راه نیاورده است و مادرانشان پاره‌های جانشان را از سر جالیز بر عمل نیاورده‌اند که قلبی که نه ماه در بطن پرورش داده‌اند را این‌طور به زیر دست و پا بیندازند‌...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا