نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی رنجش | آرزو توکلی کاربر انجمن یک‌ رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 2,614
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #1
IMG_20201019_051811_236.jpg
نام مجموعه: رنجش
نام نویسنده: آرزو توکلی
نام ویراستار: بیتا شایان
تگ: منتخب

مقدمه: اشک‌هایی که بغض نمی‌شوند و درد‌هایی فریاد نمی‌شوند و شاید گِلِه‌هایی که در نطفه‌ی سخن خفه می‌شوند، همگی هجوم می‌آورند سمت قلم، و رقص قلم بر روی کاغذ چه بغضی دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
  • #2

•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...


1594075688087.png


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
دور بودن از آدم‌ها...
ببخشید اصلاح می‌کنم!
دور بودن از آدم‌نماها را دوست دارم.
دور بودن از آدم‌ها و‌ آدم‌نماها
جانت را در امان می‌دارد جانم.
این اهالی که می‌بینی
سراپا جهل‌اند و هر کدام قاضی شهر.
این اهالی که می‌بینی از دور زیبایند،
آخر صدای عربده از دور
چون نجوا به گوش می‌رسد.
این اهالی مهربان‌اند،
آخر از دور دست‌شان نمی‌رسد
حلاوت خوشی‌ات را به کامت زهر کنند.
این اهالی اهل ستم نیستند،
آخر از راه دور تنت رنج نمی‌بیند،
جسمت نمی‌سوزد، قلبت نمی‌گرید.
آری جانم، این اهالی سراسر پاکی و محبت‌اند،
آخر از دور صدای طعنه‌های‌شان به گوش نمی‌رسد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
وای از آن روز که اشکت آید و...
اشکت آید و قلبت آنان را که بر جانت‌اند،
یک به یک وداع گوید
و چنان در بر روی‌شان ببندد
که ورود کار پروردگار باشد و بس.
و دریغا از این قساوت! از این جهل...
از این پستی بی‌حد و حصری که
وجود یک به یک‌شان را در بر گرفته!
وای از دردی که بر جانت می‌زنند،
وای از آن توده‌ی دردناک در گلویت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
یک چیزی... ته ته گلویت،
بیش از حد اذیت می‌کند!
حس نفرتی که جانت را می‌رباید،
نفرت از عالمیان و جهان اطرافت.
نفرتی که انتهای آن دقیقاً می‌رسد
به وجود منفور خودت،
و چه دردی‌ست و چه‌ رنجی‌ست نفرت از خود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
در من چند دیوانه، چند چشم اشک گرفته،
چند بغض نشکسته، در گوشه‌ای کز کرده‌اند
و جان‌شان در عذاب است
از اطرافیان پر از جهل و ظلم و حقد!
و در سراسر من دل‌گرفتگی‌های انبوهی
رقص‌کنان حیات را از من گرفته‌اند
که ناشی از محاکمه‌ی بی‌جا و گه گاهی به جا؛
امّا به طعم زهر آنان است که بر جان‌اند!
در من... هیچ نیست!
من تهی از آن چه که باید هستم
و مملوء از آنچه که نباید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
با تنهایی‌های‌تان طرح دوستی بریزید!
به خداوندی خدا که وفای‌شان زیاد است،
چنان در برت می‌گیرند
که دیگر هیچ حس نکنی!
بنشین کنار تنهایی‌ات،
یک فنجان چای به هم کنار دستت.
از آدم و عالم و ظلم و دوستی‌ پر از ادعا
و جهلی که‌ دارند، فارغ می‌شوی.
تنهایی گویا معشوقی‌ست
که در کنارش به کسی نمی‌توان بی‌اندیشی. می‌نشینی کنارش و به حال تمام دردها
و بغض‌هایی که داری می‌خندی!
و خنده‌ای که از چشم می‌ریزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
جان شیرینم!
گاه سکوت می‌کنیم
در سوگ آن‌چه در قلب‌مان مرد.
و دهان می‌بندیم بر آن‌چه
قرار است ضربه‌ای شود
بر دهان یاوه گویانی که
نجوای بی‌زبان بودن‌مان را سر می‌دهند!
جان شیرینم!
بگذار همان بی‌زبان و مظلوم واقع شویم!
روزش می‌رسد که این قفل شکسته می‌شود
و چه دردها که فریاد شود
و چه بغض‌ها که آه شود و...
چه قلب شکسته‌ای
که طعنه‌هایش ناقوس مرگ شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
دست از سرم بردارید و بترسید!

حرفم این است،
از منی که ساخته‌ام دست بردارید
و فرار کنید.
من ترسناک است!
و پر از نفرتی که بر جان خود
نیز رحم‌ نکرده است.
من پر از حرف‌هایی‌ست

که اگر نزدیک شدی چنان دلت را می‌شکند،
بروی پشت سرت را هم نگاه نکنی؛
حتی اگر کلاهت این طرف‌ها بی‌افتد.
دست از سرم بردارید...
منی از خود متنفر دیگر
گنجایش شما اهالی جهل را ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
روزگار عجیبی‌ست.
سر بر زانو نهاده،
بغض می‌کنم برای جوانی‌ام!

برای جوانی که لحظه به لحظه،
نابود می‌شود.
و شیون می‌کنم برای قلب طفلکم!
بی‌نوا زیر آفند حرف‌های‌شان
خرد شد و دم نزد.
و ندبه سر می‌دهم برای جانم،
که فرشی شد زیر اقدام‌شان برای له کردن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا