متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی زبان دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 133
  • بازدیدها 4,571
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
می‌دانی! من، درک شب را دوست دارم
مانند روز، پر هیاهو نیست بلکه خودش می‌داند بهتر است، سکوت کند و آرام... چشم‌هایت را نوازش کند
لباس سیاهش را می‌پوشد تا حواست، پی زرق و برق ظاهر او پرت نشود و فقط، غرق سر‌ازیر شدن دریای خاطراتت شوی
شب... به احترام تمام غم‌هایت، دلهره‌هایت و رویا‌هایت، سخن نمی‌گوید؛ نه این‌که حرفی نداشته باشد، دارد اما دلش می‌خواهد فقط برای تو، گوش جان شود
من، درک شب را دوست دارم‌.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
خدایا! این روزهایم که می‌گذرد، بیشتر به داشتنت می‌بالم
هیچ پشتوانه‌ای چون تو، تکیه‌گاه دائمی من نشد
دلسوزی‌های هیچ‌کسی چون تو، به‌موقع و همیشگی نبود
هیچ‌کسی برای گوش دادن به دردهای دلم چون تو، بی سرزنش... هم‌درد نشد
برای حال خوبم... تنها تو، هر اتفاق را بهانه‌ی لبخندم کردی
خدایا! من هیچ‌گاه برایت بنده‌ی خوبی نبود‌ه‌ام
سجده‌های طولانی و مناجات‌های شبانه نداشته‌ام
بارها برخلاف راهی که نشانم دادی، قدم برداشتم؛ اما تو هیچ‌‌گاه مرا از آغوشت جدا نکرده‌ای
خدایا! تو با خوبی و بدی من، کاری نداشته‌ای و همیشه پروردگار خوب من بوده‌ای؛ رفیق و همدم لحظه های من بوده‌ای
پروردگارا! من عاشق نگاهت هستم که هیچ‌گاه، از مهرش به من کاسته نمی‌شود
پروردگارا! مرا در دریای عشقت، غرق شده بپذیر.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
مانند قرص ماه می‌مانی؛ زیبا و دلنشین
دیدنت، روشنایی بخش تیرگی‌های این ایام است
یک نظر به تو، آسوده‌خاطرم می‌کند که هنوز زندگی قشنگی‌هایش را دارد
یک نگاه دلربای تو، قلبم را محکم می‌کند که هنوز عشق را در عمقش دارد.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
می‌دانی! تو مثل آن چایی تازه‌دم به وقت غروب جمعه مادر‌بزرگ، بودی!
همان چایی که عطر دارچینش، دل‌گیری جمعه را فراری می‌داد
شایدهم، به شیرینی آن کیک‌های زعفرانی مامان‌پزی بودی، که گرسنگی تلخ اول صبح را به دیار باقی می‌فرستاد
شایدهم، به قشنگی آن چشم‌های درشت مشکی دختر همسایه بودی که هر هفته با یک کاسه گلی فیروزه ای، آش می‌آورد!
نمی‌دانم؛ ولی فکر می‌کنم مثل آن جیغ‌های پر از شوقِ قبولیِ کنکورم بودی!
تو، مثل همه دلنشین‌هایی بودی که تا ابد، در عمق قلب من، شیرین باقی می‌مانی.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
گاهی‌اوقات، احساس می‌کنم یک حصار از کلمه‌ها دور خود، کشیده‌ام و برای واکنش به هر اتفاقی، فقط می‌نویسم
شایدهم رسالت یک نویسنده، این است که کلمات را تنها نگذارد و تحت هرشرایطی از آن‌ها استفاده کند!
یک‌جاهایی که باید صدایش را بالا بدهد، فریادش را می‌نویسد
بغضش را می‌شود از تلخی کلمه‌هایی که انتخاب کرده است، فهمید
اگر جمله‌هایش، شور و نشاط را تزریق کنند، یعنی حالش خوب است!
اما... همیشه، این‌طورهم نیست
همان‌ وقت‌هایی که دوس ندارد، کسی از دنیای درونش باخبر شود
آن‌وقت... دیگر مهم نیست، حالش خوب است یا نه؛ فقط برای حال مخاطبش می‌نویسد
یک‌وقت‌هایی با ننوشتن از حال خودمان، دوست داریم با حال و احساسمان خلوت کنیم.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
غروب‌های تابستان را دوست ندارم! آخر اصلاً دلبری بلد نیستند!
راستش، من غروب‌های پاییز را بیشتر دوست دارم؛
آخر آن‌ها به قشنگ‌ترین حس ممکن، دلبری کردن را بلدند
غروب باید بوی نم باران را بدهد
چشم‌های سیاه آسمانش، خیابان‌های شلوغ‌هم برایت خلوت کند
خنکی نسیمش، برای قدم زدن در خیابان‌ها بی‌قرارت کند
خش‌خش برگ‌هایش، گوش‌هایت را برای شنیدن، وسوسه کند
غروب، باید یک غروب خیس... پر از عطر خاطره باشد.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
گذشته‌ای که هرروز، عطر خاطراتت را به مشام می‌رساند
گذشته که نیست جانم! حالی‌ است، که نمی‌گذرد و میل به اتمامِ جان من، دارد!
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #28
دلبرجانم!
هیچ می‌دانی که خنده‌هایت...
طنین عشق را در قلب من، سر می‌دهد؟
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #29
نامش را بی تابی می‌گذارند
همان لحظه‌های طاقت‌فرسایی که از فرط دلتنگی‌ات، به ضجه می‌افتم
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #30
می‌گویی: انسانیت!
می‌گویم: کودکی که به جای مداد سیاه کشیدن روی کاغذهای سفید دفتر، به دنبال گشتن هر کیسه زباله‌ی سیاه برای یافتن غذاست
پدری که جیب‌های خالی‌اش او را شرمنده‌ی چشمان ملتمس دخترش می‌کند و در کوچه پس کوچه‌های شهر برای یافتن رزقی حلال، گاری‌اش را می‌گرداند
مستأجری که صاحب‌خانه‌اش طعم شیرین ده برابر شدن رهن را به ریختن اسباب او در کوچه، ترجیح می‌دهد
بیماری که برای نداشتن پول عمل، جان می دهد
بیخیال رفیق! این‌جا انسانیتی وجود ندارد.
 
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا