متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی زبان دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 133
  • بازدیدها 4,580
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
خورشید، تمام زورش را زده بود تا نگاهش دقیق‌تر روی گیسوان پرکلاغی تو که قدشان تا کمرت می‌رسید، باشد
نمی‌دانم شیفته‌ی تو شده بود یا با من، در دلبری از تو رقابت می‌کرد!
اما خورشید... نمی‌دانست که بیهوده، تلاش می‌کند
هر‌‌چه نگاهش سوزانده‌تر شد‌‌‌... لپ‌های من، گل بیشتری انداختند!
آن‌قدر که تو در آن هوای گرم برای عطش من، شربتی هم‌رنگ لبانت و به خنکی عطر پیراهنت، آوردی
آخ که آن شربت، تا عمق جانم را لذت بخشید.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
دهکده‌ای از آرزوهایم را کنج قلبم دارم
اهالی این دهکده، رویاهای من هستند؛ که با وجودشان به من، قوت قلب می‌دهند و بودنشان... انگیزه‌ای برای تلاش کردن من است
اگر سعی خود را جهت تحقق این رویا‌ها به کار ببرم، قطعا روزی دهکده آرزوهایم را با شهر دست‌آورد‌هایم‌ معاوضه می‌کنم!
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
چه قهوه‌ی لذیذی است؛ چشمانت را می‌گویم!
هر گاه عطر این قهوه، در حوالی قلب من می‌پیچد...
ضربان قلبم، برای استشمام بیشتر آن، دست از پا نمی‌شناسد.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
دنیای من بعد از تو، دنیای عجیبی شده است
هیچ‌کسی، زندگی در این دنیا را درک نمی‌کند!
این دنیا، تنها برای منی قابل درک است... که نبودن تو را زندگی می‌کنم
خاطراتت، آسمان دنیایم شده اند؛ راستش این آسمان، بیشتر میل به باریدن دارد و گویی خیال آفتابی شدن را در سر ندارد!
هر غروب این دنیا، به اندازه‌ی تمام غروب‌های جمعه‌ی زندگی‌ام، دلگیر است
یادت دستم را می‌گیرد و مرا می‌برد به سمت خیابان‌ها و کافه‌ها و تمام این دنیایی که روزگاری با‌هم، آن‌جا قدم گذاشته‌ایم
این دنیا، دنیای عجیبی است؛ دنیایی که در آن، پر از بودن نبودن توست!
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
این روز‌ها نیستی که ببینی چقدر، چون کبوتر بال شکسته‌ای، ناکام در پرواز به سمت توام
حیرانم! چون کودکی که دست های کوچکش، به دنبال گشتن پهنای دست‌های مادرش، سر‌درگم میان انبوه جمعیت بازار است
می‌سوزم چون خانه‌ای که شعله‌های آتش، پیکرش را در بر گرفته و کسی، شهامت نزدیکی به آن را ندارد
دل‌گیرم، چون سربازی که هیچ‌کسی را چشم‌انتظار ندارد
خسته... چون مادر پیری که از دیدن تکراری میله‌های پنجره‌ی خانه‌ی سالمندان، میل به اتمام زندگی‌اش دارد
این روزها نیستی ببینی که من از نبود تو، شبیه هر آشفته‌ی این شهرم.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
شما را نمی‌دانم! اما من، هر‌چه ورقه‌های بیشتری از کتاب زندگی‌ام جلو می‌رود، از هیاهویم کاسته می‌شود
به مرور، آرام و صبورتر می‌شوم
هر‌گاه صفحه‌ای دل‌خراش برایم گشوده می‌شود، با یاد‌آوری صفحه‌های غم‌زده‌ی قبلی، تسکین می‌یابم و می ‌دانم خواندن این صفحه نیز، روزی به پایان می‌رسد
به قول معروف: سردی و گرمی روزگار را دیده‌ام و دیگر، باک هیچ اتفاقی را ندارم
این که تمامی این آشفتگی‌ها می‌گذرد و هیچ شادی ماندگار نیست، تنها درسی است که من از کتاب زندگی‌ام آموخته‌ام.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
آغوش تو، دنیای من است
وسیع از عشق و لبریز از آرامش
چهارچوب آغوشت، خانه‌ی عشق را در قلب من‌... امن نگه می‌دارد
من، حساسم به عشقت... محتاجم به آغوشت
امن نگه‌دار قلب مرا، در چهارچوب آغوشت
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
عطر خیالت، معطر می‌کند کوچه‌های عشق در قلبم را
لمس نگاهت، می‌لرزاند ستون‌های مهر در قلبم را
طنین صدایت، بی‌قرار می‌کند ضربان‌های قلبم را
جانا!
خلاصه بگویمت که عشقت، بی‌تاب می‌کند دل مجنون من مرا.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
نظر به گیسوان تو، تنها شبی است که نمی‌خواهم هیچ‌گاه طلوع کند.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
وزش باد، گیسوان طلایی درخت‌ها را رها کرد و هرکدام از آن‌ها را، سهم دیگری کرد
تعدادی از آن‌ها را روی آسفالت‌های رنگ و ر‌و رفته‌ی خیابان ریخت
بعضی‌هایشان را روی نیمکت فلزی زنگ زده‌ی پارک، به یادگار گذاشت
چندتایی از آن‌ها، روی لبه‌ی حوض کوچک حیاط زهرا خانم، قرار داد
تعداد کمی از آن‌ها باقی مانده بود تا این‌که به گربه‌ای تنها رسید که کنار ساختمان قدیمی که تنها پیکری از آن مانده بود، خوابش گرفته بود
تصمیم گرفت که برای او، آشیانه‌ای گرم فراهم کند اما ناگهان نگاهش افتاد به دختربچه‌ای که چند قدم بالاتر از گربه، کنار مصالح فرو ریخته ی ساختمان کز کرده بود
اینجا در دلش تردید آمد که برای گربه آشیانه فراهم کند یا دختربچه؟
ناگهان صدای درخت نحیف اندامی که آن‌طرف خیابان بود، توجه او را به خود جلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا