- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,537
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #11
نکند پروردگار شوخیاش گرفته؟ یک نفر به خاطر عشق میان این دو خودش را تبعید کرد و شخص دیگر عاشق همین فرد تبعید شده بود!
رها دلنگران بود نمیدانست با این حال آشفتهی مهتاب چه کند؟ چرا دو تن از دوستانش از سوراخ یک مار گزیده شدند؟ عجب مارِ خوش خط و خالی بود، مار عشق!
فکرش به طور کل مختل شده بود، شک این خبر آنقدر زیاد بود که واکنش درست را نمیدانست!
- شماره و آدرس میلاد؟
ترس در چشمهای خاکستریاش لانه کرد.
- واسه چی میخوای؟
رها چشمهایش را بست و محکمتر زمزمه کرد:
- شماره و آدرس؟
مهتاب به سرعت برگهایی را از دفترچهی جلد صورتیاش کند و شماره موبایل و آدرس شرکت میلاد را روی آن نوشت و به دستش داد. رها صورتش را بوسید و با خشمی که همچون خون در رگهایش جاری بود به سمت محل کار میلاد رفت...
رها دلنگران بود نمیدانست با این حال آشفتهی مهتاب چه کند؟ چرا دو تن از دوستانش از سوراخ یک مار گزیده شدند؟ عجب مارِ خوش خط و خالی بود، مار عشق!
فکرش به طور کل مختل شده بود، شک این خبر آنقدر زیاد بود که واکنش درست را نمیدانست!
- شماره و آدرس میلاد؟
ترس در چشمهای خاکستریاش لانه کرد.
- واسه چی میخوای؟
رها چشمهایش را بست و محکمتر زمزمه کرد:
- شماره و آدرس؟
مهتاب به سرعت برگهایی را از دفترچهی جلد صورتیاش کند و شماره موبایل و آدرس شرکت میلاد را روی آن نوشت و به دستش داد. رها صورتش را بوسید و با خشمی که همچون خون در رگهایش جاری بود به سمت محل کار میلاد رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش