متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی صندلی انتظار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 2,135
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
این میان نگاه آشنایِ خیره و بی‌تفاوتِ مردمانی
که هنوز خودشان را پیدا نکرده‌اند،
عجیب آزار دهنده است.
هر یک نیم‌نگاه‌شان، به طرز عجیبی سعی در خالی کردن ته دلت را دارد!
امّا نمی‌توانند!
این نگاه‌ها توان خالی کردن دلی را که
او تمامش را در برگرفته، ندارند... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
امان از آن‌هایی که
فکرِ از هستی ساقط کردن او را برایِ خالی کردن دلِ تنهایم دارند!
همان‌هایی که اگر گذرشان به من بیافتد،
تبر به ریشه‌شان می‌زنم،
آن‌هایی که می‌خواهند سهمم از زندگی را
از من دریغ کنند،
تنها لایق تبرند... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
حال یک من بودم و او... .
امان از سکوت و حسودی‌هایش!
لحظه‌ای که دهان به کام می‌گرفتیم
نجوا می‌کرد و می‌گفت:
- هوا دو نفره نیست!
هوایمان امّا دو نفره بود،
هوایمان، حرف‌هایمان، خنده‌هایمان؛
من و او ما شده بودیم و حال همه چیزه‌مان
پسوند دونفره داشت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
من امّا گاه دلم می‌سوخت
برایِ آن بخت برگشته‌ی تنهایی که تا به حال
طعمِ افعال جمع را نچشیده بود،
گاه دلم می‌سوخت
به حال آنی که افعال جمع از آنش بود؛
اما او حس چشایی محروم شده بود!
ناگفته نماند؛
من دلم برایِ این محروم‌ ماندگان
خاکستر شد و به ساز باد رقصید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
ما همه به نوعی بی‌چاره بودیم،
با این تفاوت که
اویی که بی‌چاره‌گی‌اش را انکار می‌کند
دیگر تمام شده،
او آخر خط است؛ امّا مادری شده
که مرگ فرزندش را باور نمی‌کنی!
به همان‌اندازه اسفناک... .
چه حال و روز تلخی داشتند، که دنیای تمام شده‌شان را
در کلمه‌یِ پنج حرفیِ "انکار" خلاصه می‌کردند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
بدا به حال آن نگون بختی که،
زیر خط بی‌چاره‌گیست... !
ما که بالایِ خط به سر می‌بریم،
جانم‌مان به لب‌مان،
صبرمان به سرمان،
و عشق‌مان به اعماقِ قلب‌مان رسیده!
آن‌ها که دیگر جایِ خود دارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
از جان و صبر هم که خرده بگیریم،
عشق این میان بدقلقی می‌کند.
ساز می‌زند و رقصیدن را اجباری می‌کند!
و من رقاصه‌ای می‌شوم.
که رقصیدن را بلد نیست امّا با هر سازی که
منِ عاشقِ درونم می‌زند چرخی می‌زنم
و نوایِ "زمین کجه" سر می‌دهم!
قانع باش قلبِ بی‌تابم!
هرچه نباشد، عروس است و زمین کجِ زیر پاهایش... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
می‌دانی،
رفتنت اشتباه محض بود،
عروس بی‌داماد؛
چون رگی است که خون در آن جریان ندارد!
در این حوالی،
هزاران زن می‌شناسم که رگ‌هایشان عاری از خون است؛
و این روزها دیوانگی از عادات روزانه آن‌هاست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
از صفر بودن خسته نیستم... .
وقتی عدد پیشین تو باشی،
و من با تو دیگر هیچ معنا نشوم؛
صفر بودن مثل آن آب‌نبات چوبی‌ای می‌ماند
که به لیس زدنش بسنده می‌کنم،
تا مبادا دندانی به آن بزنم و تمام شدنش را به چشم بینم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
می‌دانی، من فقط کمی خسته‌ام
از دست به سینه نشستن و انتظار کشیدن،
از این صندلیِ انتظار،
که سال‌های عمرم در گذر است؛ امّا او از من نمی‌گذرد... !
چه وصله‌ای میان‌مان است؟
هرچه که هست، از من
تابِ "مرگ یک‌بار و شیون یک‌بار" را هم ربوده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا