متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی صندلی انتظار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 2,132
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: صندلی انتظار
نام نویسنده: ریحانه فنایی
تگ: منتخب
ویراستار: selin
مقدمه:
ما انسان‌ها همیشه در انتظاریم انگار دورِ زمینی که گرد بودنش ثابت شده است
قابی طلایی رنگ به نام انتظار گرفته‌اند و ما حول محور آن می‌چرخیم، و می‌چرخیم... .
ولی بعضی وقت‌ها خسته می‌شوی. می‌دانی، حتی همستر هم
توانایی راه رفتنِ بی‌درنگ در گردونه‌اش را ندارد؛ ما انسان‌ها که جایِ خود داریم!
و آن‌جاست که دلت یک صندلی می‌خواهد، صندلی‌ای هم‌چون صندلیِ انتظار در بیمارستان‌.
صندلی‌ای که تنها نامش انتظار نیست بلکه انتظار را هم برایت رقم می‌زند،
همان صندلی‌ای که اگر یک دقیقه برایِ انتظار کشیدن رویَش بنشینی؛
حدود یک سال برایت آب می‌خورد!



صندلی انتظار 5.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

549332_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
زندگی بی‌رحم است،
می‌دانی زندگی که نه؛ این جهان از بی‌رحمی ساخته شده.
جهانی که مثل طبل می‌ماند، تو خالی؛ امّا بلند آواز!
و مردمانی که به طبع از جهانشان با آوازه‌یِ بلند
از خودشان، فردی تهی نشان جامعه می‌دهند.
امّا کاش وقتی در کلاس چهارم،
درس ادب از که آموختی را می‌خواندیم
از متن شعر مانندش لذت نمی‌بردیم
و تنها کمی به معنی‌اش می‌اندیشیدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
آری، ما انسان‌ها تهی هستیم.
نه که از همان ابتدا تهی بوده باشیم؛ نه!
ما فقط همرنگ جماعت می‌شویم.
ما انسان بار می‌آییم، امّا تا یک انسانِ طبل مانند می‌بینیم،
همرنگ او می‌شویم!
به این فکر نمی‌کنیم که
"همرنگ جماعت باش"
تنها یک نوشته است،
نه یک قانون که از آن پیروی می‌کنیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
گاه لازم است سکوتت را بشکنی.
گاه لازم است بکوبی در دهانی آنی که از تو می‌خواهد شبیه به کس دیگری باشی!
کسی که از تو انتظار دارد خودت نباشی،
کسی که تو را به پیروی از قانون‌هایِ نانوشته تشویق می‌کند.
می‌دانی، زندگی برگه سفیدی‌ست
که تو آن را با قلم تجربه پر می‌کنی؛
پس چیزی را بنویس که خودت می‌خواهی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
بغضت را قورت نده،
خنده‌هایت را بی‌صدا سر نده.
این برگه‌یِ توست، پخش شدن جوهرش،
یا درد گرفتن گوش‌هایش از صدایِ قهقه‌ات به دست توست،
نه شخص دیگری!
خودت باش، آن انسانی باش
که خدا به عنوان برترین مخلوقش معرفی کرده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
درک می‌کنم،
می‌خواهی خودت باشی، امّا نمی‌توانی!
تو خودت را جایی در این دنیایِ بی‌رحم...
در شلوغی‌ای که تا چشم کار می‌کند،
آدم‌ها...
همان‌هایی که مثل تو خودشان را گم کرده‌اند، گم کرده‌ای.
و تو در تلاطمِ ظلم و ستم
و آدم‌هایی که به دنبال خود، این‌طرف و آن‌طرف می‌روند
به انتظار می‌نشینی،
از کجا معلوم خود گم شده‌ات تو را پیدا کند... ؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
خودت را پیدا نمی‌کنی
و از آن‌جا به بعد آغاز هرچه در دل و
هرچه رویِ کاغذ می‌آوری یک ای کاش است
و پایانش یک سه نقطه...
سه نقطه‌ای پر از حرف،
پر از ناگفته‌هایی که هرگز گفته نشدند
و کلماتی که وقتی نقش‌شان
را رویِ کاغذ می‌آوردی با همراهیِ اشک‌هایت
از آن‌ها تنها طرحی مبهم از جوهرِ پخش شده به جا ‌می‌گذاشتی... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
قلم را غم می‌کنی و کاغذ را غم‌خوار!
می‌نویسی،
آن‌قدر بی‌پایان که اگر
دستت از تو شاکی نشود و
خستگی‌اش را جار نزند، باز به نوشتن ادامه می‌دهی!
می‌نویسی تا شاید این ناگفته‌ها،
بغض‌هایی که هرگز اشک نشدند و
صدایی که هرگز فریاد نشد و همیشه خاموش ماند
رویِ کاغذ تمام شود.
مثل آن لیوانی می‌مانی که پر شده
امّا باز بی‌توجّه درونت آب می‌ریزند
و سر ریزه‌هایت موجب خیسیِ اطراف می‌شود،
و این چشم‌هایِ من است که ماهرانه خالی کردنِ سرریزه‌ها را،
گردن می‌گیرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
در دنیای ما
نیمی از جملاتِ کوتاهی که
وِرد زبان همه‌مان است اشتباهند.
و این را من نه، تجربه ثابت کرده است،
که حقیقتی که لقب سنگین تلخ را بی‌رحمانه
رویِ شانه‌هایش انداخته‌ایم، همیشه تلخ نیست،
بلکه گاه می‌تواند به طرز عجیبی دلگرم کننده باشد!
و تنها بودن من حقیقتی‌ست که
هر روز بیشتر از قبل به آن پی می‌برم
و چه دلگرم کننده است این تنهاییِ حقیقی، که
به شلوغ نبودنِ دورم از انسان‌هایِ دو رو ختم می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا