متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی صدای آخرین دیدار | Caba.M کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .~Her S
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 1,777
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
نام دلنوشته: صدای آخرین دیدار
نام نویسنده: صبا. م
تگ: منتخب
ویراستار: Roya.saadat
مقدمه:
داستان تلخ نبودت و دلتنگی بعد چشمانت؛ برای منی که حتی اشک نداشتنت را با ناز به جان می‌خرم؛ به تاوان بدی‌هایم... .
به یاد خاطرات خوب بین‌مان، نوازش موهایت و دریای چشمانت، می‌نویسم تا بماند یادگاری... .

700410_e3df4441c1dd2641b1167364ab2593e9.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

580563_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
***
امشب نیستی و من داستان بی‌قراری چشمانت را برای پنجره می‌گویم.
نیستی و باز هم دیوار را، تکیه شانه‌ی زخم خورده‌ام می‌کنم. دوباره شب و تیک تاک مزخرف این ساعت،
که مرا در حسرت نبود آبی‌های کوچک نگاهت گم می‌کند... .
امشب تو نیستی و تاوان نبودنت را از قلم و کاغذ روی میز می‌گیرم.
می‌نویسم تا مبادا روزهای خوب باهم بودنمان به متروکه‌ی خاطرات کهنه برود.
آری این‌بار نوبت دیدار اول است... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
***
از نگاه خسته مردمان توی کوچه می‌گذرم؛
این چه شوری‌‌ست که در آسمان جوانه زده‌است؟!
چه غوغایی‌ست، که ابرها را از هم جدا کرده تا خورشید نزدیک‌تر از همیشه بتابد؟!
نگاه تو چه بر سر دنیا آورده‌است، که آسمانش را برای وصال من و تو مسخره کرده است؟
تو ای لیلی یک عالم، چه با مجنون‌های جهان کردی
که ذکر زیر لب‌شان، به یک باره سخن دوست گشته است؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
***
این بار محله‌ی پر آب و تاب‌مان را به مقصد مسیر همیشگی‌ا‌م ترک می‌کنم. خیابان را به تکرار رد می‌کنم؛ اما...
اما مگر می‌شد از دریاهای کوچک تیله‌هایت جان سالم به در برد؟! مگر می‌شد تو را دید و درنگذشت؟!
آه ای شیرین من؛ دیدارمان را به لبخندی مزین کن تا در قلبم همیشگی شود.
بخند تا یادم برود چه بی‌اندازه در تکرار غرق شده‌ام. بخند تا فراموش کنم هرکه را فراموشم کرده است.
بخند تا دلم تنگ‌تر از این نشود، که خدا دورتر از این نشود... .
بخند ای نازنینم؛ که بعد تو دنیا را برای پیشکشی چشمانت خواهم گشت.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #6
***
دیدمت، به سلامت می‌رفتی؛ اما ای شیرین من، دیدی که چه بر سر فرهادِ تو آمد؟
دیدی و گذشتی از منی که جان و دلم را به یک باره از برایت باخته بودم؟!
ای دخت جنگل! زیبای بی‌مانند من، ای تو! همه صبر و قرار من، فرمان ماندن را برای قلبت صادر کن که بی‌تو روزگار من تاب ندارد.
بمان که گر بروی، موهای روی سرم محکوم به سفیدی خواهند بود... .
بمان تا خودم را به جرم عاشقی در خیابان دار نزنم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #7
***
چشمانم را بر هم می‌زنم؛ عقربه‌های ساعت گویی تنها همدم من در این بی‌تابی اند.
شاید آهن‌ها بهتر از ما انسان‌ها قدر یکدیگر را می‌دانند؛ که این چنین نزدیک هم، دور دایره‌ی عاشقی‌شان سرگردانند.
کاش می‌شد ما هم همین عقربه‌ها بودیم و تنها روزی چند بار کنار هم می‌ایستادیم؛
اما جدایی کاری با قلبم نمی‌کرد که به امید فال نیک، برای دیدنت هر شب به سراغ حافظ بروم.
کاش بودی و سکوت را مهمان لب‌هایت می‌کردی؛
اما نعمت داشتنت را از من درمانده دریغ نمی‌کردی.
کاش با من بودن آن‌قدر برایت سخت نمی‌شد که قلب باخته‌ی مرا، جایگزین دستان گره‌خورده‌ی دیگری کنی... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #8
***
بیا که التماس، التماس آخر است و دیگر خونی برای جاری شدن از چشمانم باقی نمانده است.
یار دیرینه‌ی من، ای آغاز و پایان من! بیا و نظری بگردان که اگر دیر کنی، بغض بیچاره گلویم را تنگ‌تر از همیشه خواهد کرد.
بیا و پادشاه این سرباز زخمی باش، تا آخرین گلوله را در انفرادی خاطراتت مهمان قلبش نکند.
ماه من، تو تمام من بودی و حال از تهی بودن به سر آمده رویایم.
ببین افسوس نگاهم را. ببین تاوان تلخی‌هایم را چطور از گونه‌هایم سرازیر می‌کنم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #9
***
من از ابد و یک روز باهم بودن‌مان حرف می‌زدم و تو از ستاره‌ی اقبالی که در بخت‌مان نبود... .
من از هوای بودنت سخن می‌آوردم و تو از حسادت‌های زمانه.
حسادتی که دست آخر قفل انگشتان‌مان را شکست و تو را بی‌دلیل تسخیر وجود خود کرد.
حسادتی که پذیرفتنش را گردن عاشقی انداختی و ترک مرا گردن تقدیر... .
بی‌وفا، من برایت کنار آسمان و ماه‌‌‌اش شعر می‌سرودم و تو تضمینش را برای او می‌خواندی؟!
این نبود رسم آن‌چیزی که نامش را عاشقی نامیدی... !​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #10
***
تو بودی؛ ولی حتی یک بار دلت به حال قلب بی‌کسم، که از تنهایی به آغوش مهربانت پناه آورده بود، سوخت؟!
بگو آیا شبی تا صبح در رویایم پرسه زدی یا این منم که خط قرمز تصوراتم را رد کرده‌ام؟!
آخر ای دردانه، می‌دانی نبودت چه بر سر شقیقه‌های بیچاره‌ام آورده است؟!
می‌دانی پدرم از دیدن سفیدی موهایم یک شبه کمر خم کرده است؟!
می‌دانی هوای دل دادنت به دیگری، ریه‌هایم را خفه می‌کند؟!
بگو چند بار دیگر آه بکشم، تا غصه‌ی انبار شده در وجودم هوایی تازه کند؟
ای قلم! یاری‌ام کن که به یاد آورم لحظه‌های داشتنش را.
تو مثل شیرین من نباش و دستان پنهان شده‌ی کاغذ را محکم‌تر از منِ فرهاد بگیر... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا