روی ماهت را بدین سان من به سرقت بردهام
اینچنین بیعاقبت دل را به نامت کردهام
پشت گوش انداز و رو، حالا به حالم خنده کن
وانفس! وضعم ببین در دل چه بیکَس مردهام
داغ بستم به جگر از روی ماهت جستهام
پر نفس من بینفس از این شقاوت خستهام
چشم هایم بیفروغ و عاجز و زار و نزار
وای از این دل اینچنین از قلب خود دل بستهام
صیاد عجب تور پرآوازه و سختی به دلم ساخت
آن چشم خمارت چه دلانگیز خِرَد را ز سر انداخت
گیسوی سیاهت چه بیرحم دلی را به عزا تاخت
وای از دل بیچاره و رنجور که در مهلکهات باخت