بیگانگان از دل، مرا بیرنگ و بیرویم کنند
چون قامتم راسخ بود، من را چنین خاکم کنند
من غم به دل راهی کنم از قربت ماه دلم
کو چون بدیدم سمت غیر، قلبم ز جا، جا کم کند
تو نور چشم ما بُدی، آرام جان ما بُدی
از چشم ما خود رفتی و مار همان صحرا شدی
من آمدم رامت کنم، رامِ دل و عشقت کنم
رفتی و با دشمن به ود، نیش دلت بر ما زدی