- تاریخ ثبتنام
- 20/8/24
- ارسالیها
- 204
- پسندها
- 427
- امتیازها
- 3,013
- مدالها
- 6
سطح
6
- نویسنده موضوع
- #51
پدرم را که خاک کردند، میل به زندگی کردن در من هم به همراه پدرم زیر خروارها خاک مدفون گشت. تمام مراسمات خاکسپاری پدرم به کمک حسام و نگار و حمید انجام شد. با وجود اینکه کسی را نداشتیم؛ اما هر کسی من و پدرم را میشناخت از دوست و آشنا و همکار همه به تشییع جنازه پدرم آمده بودند.
من اما مثل یک جنازه سرد روی زمین کنار قبر پدرم خمیده شده بودم تا با او وداع کنم. دستانم به خاک قبرش گره خورده بود و نگاه ماتمزدهام به جای نامعلوم خشکیده بود و به این میاندیشیدم که بعد از پدرم دیگر از زندگی چه ارزشی دارد؟ دیگر چرا باید میماندم؟ برای چه میجنگیدم؟ او رفت و بهانهی زندگی من هم را با خود به خاک برد. پدرم مُرد و تمام وجود مرا هم با خودش به خاک سپرد، نگار و زهرا برای دلداری کنارم نشسته بودند و بازویم...
من اما مثل یک جنازه سرد روی زمین کنار قبر پدرم خمیده شده بودم تا با او وداع کنم. دستانم به خاک قبرش گره خورده بود و نگاه ماتمزدهام به جای نامعلوم خشکیده بود و به این میاندیشیدم که بعد از پدرم دیگر از زندگی چه ارزشی دارد؟ دیگر چرا باید میماندم؟ برای چه میجنگیدم؟ او رفت و بهانهی زندگی من هم را با خود به خاک برد. پدرم مُرد و تمام وجود مرا هم با خودش به خاک سپرد، نگار و زهرا برای دلداری کنارم نشسته بودند و بازویم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.