متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته تَـوَهُـم | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
کاش همه ی این هـا خواب بود.
کابوسی محض!
اما حیف این هـا تنها خواب هـایی در بیداری هستند.
اگر فکر می کنم؛ گاهی کنارم هستی...
فقط تَـوَهُـم زدم!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
چه خوب است.
کمی دود، تا دیگر زخم هـای قلبم را حس نکنم.
یادم میرود.
اما کوتاه!
وقتی اثر سیگار از بین می رود.
اشک هایم روان است.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
شاید دیوانه ی این شهر منم!
من که فکر کردم؛ دروغ هایت حقیقت است.
سراب هایت قول است.
خ**یا*نت هایت وفا است.
من دیوانه ام!
ولی کاش زودتر به دیوانگی ام پی برده بودم.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
الان درک می کنم.
من به تو دل نباختم؛ تنها دل را ساده به تو واگذار کردم.
تو چیکار کردی؟!
با جنون، قلبم رو شکستی!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
امروز فهمیدم...
عشق بی معنا است.
عاشق وجود ندارد.
معشوق هـا فقط تظاهر می کنند.
تو هم فهمیدی؟!
همه فقط تَـوَهُـم بودند.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
در پارک قدم میزدم.
گاهی بین درختان می دویدم.
دستم را دور تنه ی درختان بازی می دهم.
ناگهان ایستادم.
دستم را روی قلب حک شده، روی تَن درخت حرکت دادم.
قلب کنده کاری شده!
خندیدم.
آدم هـا همه تَـوَهُـم زده اند!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
آمدی جانم به قربانت...
صد هـا بار از روی این مصراع خواندم.
قشنگ است؛ ولی برای من نه!
برای متِـوَهِـم هـا خوب است.
آن هـایی که گاه و بی گاه تَـوَهُـم عاشقی میزنند.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
امشب به سرم زده!
خاطراتمان را مرور می کنم.
برای خودم حرف هایت را نجوا می کنم.
برای خودم نوازش هایت را تکرار می کنم.

برای خودم تَـوَهُـم میزنم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #19
هر از گاهی گریه می کنم؛ زار زار!
بعد می خندم؛ بلند بلند!
سرم را بین دستانم می گیرم.
حال و روز این روز هـایم مثل لایه ای از گرد و غبار است.
همانقدر مِه گرفته.
همانقدر خاکی!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #20
دستانم را دور تَن خسته ام می پیچم.
به کمی توجه نیاز دارم.
پَس خودم، خودم را بغل می کنم.
خنده ام می گیرد.
دیدی من خودم به خودم محبت می کنم؟!
 
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا