متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته تَـوَهُـم | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #41
صفحات برگ زندگی را ورق می زنم.
چقدر سیاه است.
خط خطی و کثیف!
تعجبی ندارد.
قلب آدم ها را بیان می کند.
روح بیمار انسان ها را تعریف می کند.
تعجبی نیست!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #42
گله دارم.
گله دارم؛ من از عالم و آدم!
چه شعر آشنایی!
من گله دارم!
از این روزگاری که دنیا برایم ساخته...
روزگار نکبتی!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #43
_آقا، این قلب را می خرید؟!
با تحقیر نگاهم کرد؛ رفت.
مگر حرف بدی زدم؟!
درست است؛ دِل من کمی تکه پاره شده است.
اما هنوز قیمت یک دل را دارد.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #44
فکر میکنی بعد از نبود تو
من شب ها خوب خوابیدم؟!
اشتباه میکنی
کابوس ندیدم؛ اما رویا هم نه!
خواب های من، تنها تصویر خط ممتد رو به اتمام بود و بس!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #45
برگرد؛ برو!
نخواستیم دیگر برگردی.
آخرش هم...
تو فقط یک مدت خوب و زیبا هستی؛ بعد از آن زشت میشوی.
تو برو!
توَهُـمَت قشنگ تر است.
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #46
موهایم را به دست باد می سپارم.
لاخ لاخشان را به بازی گرفته...
چه صحنه ی زیبایی شد.
دختری در رقص گیسوان!
کسی که هنوز احمقانه تَـوَهُـم تو را میزند.
خیلی احمقانه!...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #47
گوش های دیوار این خانه، پر شده از...
گِله هایم!
خنده هایم!
اشک هایم!

دیوار از شنیدن این ها خسته نشد.
اما؛ شنیدن خاطرات و روزگارم...
دیوار را کُشت!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #48
از تاریکی شب وحشت دارم.
به رنگ چشمانت است؛ سیاهی مطلق!
شاید روزی آسمان شب هم، مرا به حال خود رها کند.
آنوقت دیگر باید تَوَهـُم آن را هم بزنم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #49
برگه های پاک نویس من...
پُر شده از سیاهی!
سیاهی جوهر خودکاری که پاک نمی شود.
تلخی روزگاری که شیرین نمی شود.
درد قلبی که تسکین نمی یابد.
برگه هایم شبیه چرک نویس شده!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #50
این روز ها، خیلی نزدیکی خدا را حس میکنم.
انگار، دستش را دراز کرده و زمزمه وار می گوید:
_دیگر پرونده ی زندگی ات بسته می شود؛ خیالت جمع!
خیال من که جمع است.
اما نمی دانم؛ این که گاهی نفسی ندارم؛ تَوَهُـم است یا هوشیاری؟!
 
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا