متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته اندوه بی‌پایان | mona atiye کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mona.n
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 1,569
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #11
می‌دونم محاله بودنت ولی آرزومه همیشه بودنت
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #12
دوست دارم در جایی غرق شوم، جایی به عمق یک خواب و به وسعت یک دریا.
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #13
می‌گوید مثل اوایل می‌شوم، چه فرقی می‌کند آخه! ما باز به آخر که میرسیم، نمی‌رسیم؟
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #14
باور کن تو را در مقابل هیچ چیز می‌خواهم!
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #15
+ اون برام مثل یه رویاست
_ ‌این و هم خوب میدونی که رویا، رویا می‌مونه!
+ ...
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #16
آخر سر، در روز غیر منتظره‌ای. طوفان حرف‌هایش فعال خواهد شد.
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #17
او تنها است، تنها در جایی که تاریکی مطلق حکم‌فرماست! صدای نفس هم شنیده نمی‌شود و این یعنی سکوت مطلق! او افسرده است وقتی به رویش لبخند می‌زنم، فوری اخم می‌کند. وقتی رنگ روشنی می‌بیند مانند دیوانه‌ها جیغ می‌زند.شاید دیوانه شده... نمیدانم ولی در آینه که به او زل میزنم مانند دیوانه ها گریه می کند و گاهی بلند بلند میخندد!
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #18
اون فرشته زمین بود و شیطان آسمون‌ها...
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #19
تو اوج نا‌امیدی تو یه رویایی عمیق تو خیالم به خدا گفتم:
_ چرا جونم و نمی‌گیری خدا؟
یه لبخندی زد و گفت:
+ چون پشت هر ناامیدی یه امید وجود داره، یه روشنایی...
من که منظورش رو نفهمیدم، مگه اون نمی‌دونست که چقدر تنهام!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در اوج ناامیدی در رویایی عمیق در خیالم به خدا گفتم:
_ چرا جانم را نمی‌گیری خدا؟
لبخندی زد و گفت:
+ چون پشت هر ناامیدی یه امیدی وجود داره، یه روشنایی...
من که منظورش را نفهمیدیم، مگر او نمی‌دانست که چقدر تنهام؟


کدومش بهتره؟
 
امضا : mona.n

mona.n

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
4,127
امتیازها
17,273
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #20
نمی‌دونم چرا هر کی اومد، گفت تجربه خوبی بودی یادم باشه تکرارش نکنم!
 
امضا : mona.n
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا