نیلوفرانه های من| نیلوفر نوروزی کاربر انجمن یک رمان

[نیلوفر نوروزی]

به نام خالق عشق

نام دلنوشته: نیلوفرانه های من
نویسنده: نیلوفر نوروزی

​

مقدمه:

در کافه،
پُشتِ میزِ گرد و چوبی ای نشسته ام..
به انتظار تو و
گرفتنِ دستانَت!
ثانیه ها میگذرند،
ناگهان صدای قدم هایت در فضا طنین انداز میشود!
تو،عالیجنابِ من..
آهسته آهسته میآیی و درمقابلم مینشینی..
نگاهت که میکنم،
انگار نیرویی 20 وُلتی بر بدنم جاری میشود!
اما تو هیچ میدانی؟
که چه لذتی دارد،تماشایت؟!

 

[نیلوفر نوروزی]

من یه دخترم
از جنس شیشه
شکستنی
احساسم مانند گلبرگ های گل لطیف است
یه وقت به سرت نزند مرا بشکنی!
چون ناجور دستت را زخم میکنم.​

 

[نیلوفر نوروزی]

میدونی از چی عذاب میشکم؟!
از اینکه میگم دوست دارم
ولی تو هردفعه به روی خودت نمیاری
و خودت رو میزنی به اون راه
وای که چه تلخ است
احساس تنهایی​

 

[نیلوفر نوروزی]

روزی که من درگیر رویای تو بودم،،
تو درگیر عشقی دیگر بودی،،
عاشق کسی دیگر
نمیدانم
چرا بین این همه ادم
فقط باید من تنها باشم​

 

[نیلوفر نوروزی]

الان یه حسی دارم
یه حسی که هیچوقت نداشتم
حس میکنم راحت شدم
از اینکه خود را خلاص کردم از دست تموم
مزاحم هایی که روزی دلم را شکستند....
آری من ذهنم را ازاد کردم​

 

[نیلوفر نوروزی]

یه روز آمدی
من عاشقت گشتم
ولی عشقت
بدجور مرا نابود کرد​

 

[نیلوفر نوروزی]

دردفتر سفید خاطراتم
اینبار لحظه ی آمدنت را سفید نقاشی میکنم
سفید با برف
سفید و تهی از هرآفتابی
که لحظه ی آمدنت را از بین نبرد...
اما اکنون
اکنون که دلم را شکسته ای
میخواهم خود خورشید شوم
و تورا
و هر چه که نزدم داری
نابود کنم
من دختر بودم
دختری از جنس مهتاب
ولی تو
تو با من چه کردی؟
حال میخواهم
برای نابودیت
خورشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی شوم گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم و سوزان
میخواهم نابودت کنم
میخواهم عاشقت نباشم
وتورا برای همیشه فراموشت کنم
.
.
.
برو که دیگه اینجا جایی نه برای موندن داری نه برای لحظه ای با من قدم زدن در زیر باران​

 

[نیلوفر نوروزی]

به نام خدای مهربانان


خداوندا...
امروز را که به تو فکر میکردم...
با خود گفتم:
چرا باید برای خاطر هرچیز
یا هر خواسته ای که از پروردگار مهربانم میخواهم
برایش شرط گذارم
آیا من نیز دلم میخواهد که تو برای شادی ام شرط گذاری؟!
نه من آن را نمیخواهم
گفتم:پس خدا هم دوست ندارد که بگی اگر این خواسته ام را
برآورده کردی من نیز نمازم را میخوانم یا مثلا این یا آن کار را میکنم...
خدایا دیگر بس است هرچه غفلت کشیدم و
تورو،عشقت را به یک عشقی فانی و زمینی
فروختم...
آن هم در زمان کودکی،زمانی که ده سال بیش نداشتم
اکنون از کارم پشیمانم...
البته نزدیک به دوسال است پشیمانم...
میدانم خداوندا من دختری پاک نیستم
میدانم پاکیه قبلم رو دیگر ندارم
ولی میدانم که اگر به سمت تو باز گردم
پاکی من نیز باز خواهد...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[نیلوفر نوروزی]

خدایا حالم بداست
از دست آدمهایی که دروغگویند
از آنانکه دورویند
از کسانی که مرا
دل شکسته اند
از آنانکه هیچ از عشق نمیدانند​

 

[نیلوفر نوروزی]

روزی آمدی که من عاشقت شدم
بغض سنگینی را باخودم حمل میکردم
ولی تو چی
چکار کردی
تو با این عشقت مرا به ویرانه کشاندی ​