متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته کافه دل| آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #41
سخت ترین تحمل رو جسمای روح های خسته دارن.
فکرشو کن درونت غوغاس، روحت آزرده اما جسمت باید بار این روح شکسته رو به دوش بکشه.
و به چشمات دستور بده مبادا غمی ازشون چکه کنه.
از لب هات خواهش کنه تبسم مصنوعیشون رو حفظ کنن.
به پاهات انگیزه ای دروغین برای راه رفتن بده.
جسمی که حجمی از روح اندوه بار در آغوشش گرفته دیگه چکار کنه که کسی غم روحش رو نفهمه؟
#آتوسارازانی
IMG_20191003_131658.jpg
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #42
گاهی وجودم از کوله بار های خستگی که لبریز از این دنیای ناگوار است، پر میشود.
دلم می خواهد تمامی چراغ های فکرم را خاموش کنم که مبادا عابری در کوچه های خیالم پرسه زند و باز تشویش را به جانم بسپارد.
از پلک هایم تقاضا می کنم که هم دیگر را در آغوش بگیرند که مانع این شوند، نمایش تصویری هوای دیدگانم را ابری کند.
بر لب هایم مهر سکوت میزنم تا واژه ای از آن ها عزم سفر نکند و خاطری را پریشان نکند.
گاهی آن قدر غرق در سکوت خود میشوم
که فراموش میکنم در دنیایی پر از هیاهو هستم.
#آتوسارازانی
20191008_224055.png
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #43
دختر جان.
موهای بلند دلربایت، بند به بند وجود مرا به رعشه می اندازد.
تو چه می دانی از سِر لمس لطیف آن ها با دستانم؟
ما مرد‌ها، از روز ازل، عاشق مو های بلندیم؛ عشق به موی بلند را از کودکی در پیچ و تاب موهای مادرانمان یافتیم.
پس مبادا سانتی از آن ها کوتاه کنی!
که کوتاه کردنش، جان را از سلول هایم می گیرد و قلبم را می فشارد.
بگذار مشامم همیشه لبریز از عطر خوش موهایت باشد؛ و دستانم پیوسته در بین تار های موهایت گم شده باشد.
ضربان قلب من،
با تماس با موهای تو، قوت می گیرد. لطافت موهای تو، نوازش دل نوازی بر روح خسته من است.
پس مباد! آن ها را کوتاه کنی.
#آتوسارازانی
IMG_20191018_195514.jpg
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #44
20191022_194600.pngدل آشوب این همه غم میشوم وقتی نمیدانم به تاوان چه چیزی روح مرا تسخیر می کنند؟!
#آتوسارازانی
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #45
20191024_145736.pngپاییز، مهرت که رفت بی رحم تر شده ای.
خبری از اشک های نم ناکت نیست،
هر چه هست فغان های بی تاب توست که این گونه شاخه های درختان از دلهره به خود می پیچند.
بیچاره برگ هایی که از ضجه های تو، غرق در باران چشم هایت، بی جان در بستر زمین آرام گرفته اند.
دلمان برای چشم های آبی آسمان تنگ شده، چرا که از وقتی مهرت رفته پر از سیاهی اشک های تو شده اند.
تو که این گونه بی قراره مهرت هستی چگونه رفتنش را تماشا کردی؟!
تو که طاقت دوری مهرت را نداری و مدام به صورت آسمان چنگ میزنی چه می شد اگر مانع رفتن مهرت می شدی؟
#آتوسارازانی
#پاییز
#مهر
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #46
20191020_194030.pngباران شدت گرفته بود.
صدای شیون آسمان، لرزه به اندام شهر انداخته بود.
کوچه ها و خیابان های لبریز از بارش باران، باعث شده بود هیچ عابری روی آسفالت هایی که هم چون رودی خروشان شده بودند، قدم نزند.
اما ما بودیم.
گرمای دستان گره خورده مان، سردی هوا را ناکام کرده بود.
هر چه باران باریدنش شدت می گرفت، عشق ما نیز قوت می گرفت.
خیسی چکمه های تا نصفه فرو رفته در آب،پاهایمان را سرد کرده بود. اما با حل شدن چشم هایمان در دریای محبت نگاهمان، تمام وجودمان گرم عشق می شد.
تنها عابر کوچه های باران زده ما بودیم چون عاشق بودیم.
به راستی این عشق چیست که هر سختی را لذت بخشد؟
#آتوسارازانی
#باران
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #47
IMG_20191027_185318.jpg
غروب جمعه که میشد دست یکدیگر را می گرفتیم و در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زدیم.
انگار یادمان می رفت که غروب جمعه چقدر دلگیر است؛
آخر برای ما دلگیر نبود، دل هایمان به هم نفس شدن و پا به پای یکدیگر کوچه ها را طی کردن خوش شده بود.
آنقدر از عشق می گفتیم که فراموش می کردیم چندین کوچه را پشت سر گذاشتیم.
اما چه شد جانم که دیگر صدای قدم هایمان در هیچ کوچه ای نپیچید.
از آخرین جمعه ی با هم بودنمان، جمعه های زیادی آمدند و رفتند و بد جوری نبودنت را به رخ من کشیدند.
وقتی نزدیک آن کوچه ها می شوم پاهایم سست می شوند، به گمانم این ها نیز، تاب قدم زدن در آن کوچه های پر از خاطره را ندارند.
اکنون غروب های جمعه بدون تو را با آسمانی هم نوا میشوم که می گرید بر کوچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #48
IMG_20191105_095602.jpg
درست است که حسادت خوب نیست اما من می گویم باید حسادت کرد به کسانی که خواهر دارند.
بهشتی که زیر پای مادران است، همیشه در آغوش گرم خواهر درب آن گشوده است.
نگرانی هایش، محبت های بدون دریغش، همگی رنگ و بوی همان عشق مادری را دارند.
خواهر آن رفیق روزهای سخت است که در هیچ لحظه ای برای کمک به تو از دسترس خارج نمی‌شود.
مگر می‌شود خواهر داشته باشی و کسی دلسوزت نباشد؟!
اصلا خواهر آفریده شده که دلش برای تو در تب و تاب باشد.
خواهر رفیقی از جنس مهربانی مادر است همان که با دیدن لبخندت، ذوق در چشم هایش برق می‌زند و با دیدن ناراحتی‌ات، آسمان و زمین را بهم دوخته تا آشوب را از دلت به بهانه شادی به تاراج ببرد.
و چقدر خوب شد که خواهر آفریده شد.
#خواهر
#آتوسارازانی
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #49
IMG_20191107_092459.jpg
سرخی انار های دانه شده، در دستان سپید ظریفش، منظره قشنگی را به نمایش گذاشته بود؛ از آن منظره ها که ساعت ها به آن زل بزنی و سیر نشوی.
میخندید و از خاطرات بچگی اش که چقدر عاشق انار بوده است، می گفت.
اما من مات و مبهوت لبخندی شیرین شده بودم که روی صورت زیبایش، دلبری می کرد.
کاسه ای از انار هایی که با دستانش دانه کرده بود مقابلم قرار داد.
این عشق در دستان او بود که موجب شد، دانه های انار به خاطر خواهی لطافت دستان او، از پوست خود بگریزند.
اما من مدت ها بود هم چون دانه های انار، از جسم خود گریخته بودم. روحم از وقتی عشق او را لمس کرده بود دیگر هیچ وقت به من بازنگشت؛ بلکه پیوسته غرق در دنیای او بود.
قاشقی از انار ها را در دهان قرار دادم، تا به حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #50
خوشا به حالت پاییز!
آشفتگی ات را جار می‌زنی.
گیسوان خشک و زردت را از سر خود بر روی زمین سرد می‌ریزی.
تو از آن‌ها خسته نشدی فقط کسی را نداری برای او آن‌ها را افشان کنی.
زمین فرصت طلب را دیده ای؟
از گیسوانت عابری دل انگیز برای عشاق فراهم می‌کند تا خودش را عزیز دل ها کند.
رفیق با معرفت تو فقط آسمان است و بس.
همان که تحمل ندیدن گیسوانت را ندارد، می بارد تا دوباره گیسوانت رویش پیدا کنند.
همان که تا غمت می‌گیرد، بغضش فرو می‌ریزد و نوای ناله هایش آنقدر افزون می‌شود که گویی آسمان در حال فرو پاشی است.
پاییز تو پریشان حالی، جز آسمان کسی حالت را درک نمی‌کند.نه این مردم که تمام سال را منتظر می مانند تا تو پریشان شوی و این ها در کوچه ها و خیابان های پر از اشکت، عاشقی کنند.
خوشا به حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

موضوعات مشابه

عقب
بالا