تو رفتهای و من هنوز لب پنجره نشستهام و...
به خاطراتمان فکر میکنم!
یاد میکنم از روزهایی که وقتی از عمد میگفتم:
-من عاشق پاییزم.
و تو به شوخی دعوایم میکردی!
بلند میگویم:
-من هنوز هم عاشق پاییزم!
پس کجا رفتهای؟
حرفهایت بوی طعنه میدادند!
از کجا باید میفهمیدم زندگیات نخ کش شده و دلت گیر جای دیگری است تا...
گم و گور کنم خودم را؟!
من میروم!
اما...
تو بگو...
او بیشتر از من دوستت داشت؟!
از وقتی که رفتهای...
بی حسِ بی حس شدهام...
خیابانها را بیهوده متر میکنم...
میان قهقهههایم هقهق میکنم...
و از همه مهمتر...
مرگ برایم گرم شده است...!
بد عادتم کردهای!
معتاد شدهام به جملات عاشقانهات...
با آن صدا و لحن زیبا!
دلم عجیب هوس دوستت دارمهایت را کرده است!
فقط یک بار دیگر بگو:
-دوستت دارم.
آنوقت هرجا که میخواهی برو...!