روی سایت دلنوشته ویران شده | دوشیزه‌ی مجهول کاربر انجمن یک رمان

[Sepideh.T]

فکر کنم او هم "ویران شده" بود؟! آخر خیلی خوب معنی خنده های پر غصه‌ام را فهمید!

 

[Sepideh.T]

می‌دانی غم انگیز ترین قسمت زندگی من کجاست؟
غم‌انگیزترین‌ قسمتش اینه که من حتی دیگر نمی‌توانم خوشحال باشم...!

 

[Sepideh.T]

کاش آدمی یادش نرود، همان‌طور که روزی به این جهان پا گذاشت، روزی هم خواهد رفت... .

 

[Sepideh.T]

شاید، اگر یادشان بماند دیگر گرگ نباشند و دل نشکنند!
آخ که چه روزگار بدی شده... .

 

[Sepideh.T]

این روزها انسان‌ها دل یکدیگر را می‌درند و بیچاره گرگ‌ها که بی‌کار نشسته‌اند!

 

[Sepideh.T]

می‌دانم روزی می‌رسد که حیوان‌ها برای کوچک شمردن هم به یکدیگر‌ می‌گویند:
- «انسان!»

 

[Sepideh.T]

درک نکردم و نمی‌کنم...!
من هیچ‌وقت بدی‌ها را درک نمی‌کنم.
من هیچ‌وقت لحظه‌هایی که آدم‌ها بد می‌شوند را درک نمی‌کنم... .

 

[Sepideh.T]

من هیچ‌وقت لحظه‌هایی که سنگدل می‌شوند و دل یکدیگر را می‌شکنند را درک نمی‌کنم!
اما امیدوارم آن‌ها خوبی را درک کنند!

 

[Sepideh.T]

مهربانی و محبت قلب خسته‌ی من را درک کنند!
اگر هم درک نکردند امیدوارم به همین بهانه جدا شویم... .

 

[Sepideh.T]

بهترین جدایی همین هست!
اما... .
می‌ترسم، اگر آن‌ها هم بروند تنهاتر از اینی که‌ الان هستم می‌شوم!