متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی رستن از قفس | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع F.Śin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها 3,662
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
| به‌نامِ او |
24078FF0-AD62-47A5-8686-8B182F4EE192.jpeg
نام مجموعه: رستن از قفس [جلد دوم چپیده در قفس]
نام نویسنده: ف.سین(F.śin)
تگ: منتخب

نام ویراستار: merry
مقدمه:
آزادی داریم تا آزادی؛ آزادی از قفسِ یک حسِ پیش پا افتاده و ورود به قفسی که آن حس، بر روی تک‌تکِ دیوارهایش، چون پیچک ریشه دوانده و تمامش را ز خود پر کرده.
آزادی داریم تا آزادی؛ آزادی زنی از قید و بندهایی که اطرافیان برایش ساخته بودند و ورود به قید و بندهایی دگر!
آزادی داریم تا آزادی؛ رهایی از یک ناممکن و روبه‌رو شدن با ناممکنِ دیگری؛ گویی هیچ‌گاه در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : F.Śin

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..
666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maede Shams

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
گفته بودی که خواستم فراموشت کنم و نشد... .
من نیز خواستم و نشد!
چگونه فراموشت کنم وقتی گوشه‌گوشه‌ی شهر، بی ‌آن‌که باهم مترش کرده و خاطره‌ای در آن به‌جای گذاشته باشیم، تو را می‌بینم و به‌هر کجا که می‌روم، در پیِ تو می‌گردم؟
به من بگو؛ چگونه یک نفر می‌تواند پرنده‌ی نشسته بر بامِ خیالات و خانه‌کرده در عمقِ اندیشه‌هایش را فراموش کند؟
چگونه یک زندانی می‌تواند دلیلِ حبس‌شدنش را فراموش کند؛ وقتی هر روز به یاد می‌آورد آن را!
حبس شده‌ام در قفسِ دل. گرفتارِ هر روز بیشتر عاشقت ‌شدن شده‌ام و مجازاتم در انفرادی، تک‌ و تنها فکر کردن به توست... .
به من بگو؛ چگونه تو را فراموش کنم، وقتی باعث‌و‌بانیِ لبریز شدن تمام این احساسات، خودِ «تو»ست؟
پیچیده شد، نه؟
حالم به همین پیچیدگی‌ای‌ست که می‌بینی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
در اندیشه‌ی تمام گل‌های این باغچه، یک چیز جریان دارد؛ آن‌که من از قفس رسته‌ام و آزاد شده‌ام.
این اشتباه را تو نکن، گلِ کمیابِ من.
با رستنِ تو از قفس، رسته‌ام اما آزاد نشده‌ام.
محبوس شده‌ام در قفسی بزرگ‌تر، با دیوارهایی بلندتر و تاریک‌تر از پیش... .
و در عجبم چگونه پیچک‌هایی از جنسِ تو، بر تک‌تکِ دیوارهای این چهاردیواری، ریشه دوانده‌اند؟
رسته‌ام و باز هم اسیر شده‌ام!
اسیرِ چهاردیواری‌ای که محکومم کرده است به بیش‌تر فکر کردن به خاطره‌های اندکی که ساخته‌ایم و شاید که تلخ بودند... محکوم شده‌ام که فکر کنم به آن‌ انبوه خاطره‌های شیرین و خوشایندی که قرار بود بسازیم!
درد دارد، تنها باشی و سازنده‌ی خاطره‌ها را در چهاردیواریِ تنها‌ای‌ات، به یاد بیاوری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
بیا رو راست باشم!
کلبه‌ی دل،
پس از تو مسکوت ماند... .

شور و شوق، رنگ باخت و چراغانی‌ها، خاموش گشت.
پنجره‌ها دیگر به هوای نفس کشیدنِ عطرِ عشق، گشوده نشد که نشد... .
و منِ بی‌تو، به موجودی مبتذل مبدل شد!
شده بودم، درست عینِ پیش از تو... .
همین‌قدر بی‌هیجان، همین‌قدر بی‌روح و سرگشته!
پس از تو، گرد و خاک همه‌جا را گرفت و من در من، هیچ نام و نشانی از خود، جز تو ندیدم!
«و این ساده‌ترین توصیف من، از منِ پس از توست! فشرده و در عینِ حال، پر از حرف... .»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
بارها با خود اندیشیده‌ام و باز هم از نقطه‌ی آغاز، سیصد‌و‌شصت‌ درجه گشته‌ام و رسیده‌ام به‌ آغاز.
آغاز در پیِ آغاز، ابهام در پیِ ابهام!
و آگاه باش:
به هيچ سرانجامی نرسیده‌ام، جز تو!
چرا که تو، سر انجامِ تمامِ مسیر‌های رفته و نرفته، تمام‌شده و ناتمامم‌ هستی.
پرنده‌ی رسته از قفسِ عشق... .
حرف‌هایی بر آمده از دل هست که نه زبانت، نه چشمت و نه دستت نمی‌تواند بازگو کند و گاه، حتی خودِ تو نیز توانایی درک‌کردن و فهمیدن‌شان را نداری!
من سرریز کرده‌ام... .
لبریز شده‌ام از بی‌نهایت جمله که در وصفِ تو گفته‌ام و شنیده نشد!
به من بگو، پرنده‌ی مهاجر!
با چه نشانی‌ای از تو، این کلماتِ گنگ و ناآشنا را به قلبت تله‌پاتی کنم که شاید آن، قادر به ترجمه باشد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
پشتِ در خانه‌ی دلم،
آدم‌های زیادی شورش کرده‌اند... .
نبودنت را نمی‌خواهند؛
چرا که آن‌ها به بودنت عادت کرده‌اند.
اين خانه‌ی آوار‌شده را نمی‌خواهند... .
اين ديوارهای ترک‌خورده را نیز!
اين كاغذهای مچاله‌شده‌ی «دوستت دارم»ها را هم!
به من بگو، پاسخ‌شان را چه بدهم؛
وقتی بعد از تو، من هم دیگر به این خانه سر نزده‌ام؟
كه هست كه بگوید، من نیز همراه تو رفته‌ام... .
مهاجرت کرده‌ام و دیگر توانِ مرور این انبوه خاطره‌ها را نداشته‌ام؟
اين طغيان، بی‌تو چگونه آرام می‌شود؟
اين من، چگونه بی‌تو دوام می‌آورد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
خیلی‌وقت است که رفته‌ای،
خیلی وقت است که چشم به در دوخته و منتظرت هستم.
من تو را در تک‌تکِ این اشیاء بی‌جان می‌بینم،
چیزی میانِ ثانیه‌شمار و دقیقه‌شمار ساعت،
چیزی میانِ خواب و بیداری،
رویا و واقعیت... .
چیزی در چهره‌ی او!
بعد به خود می‌آیم، باز هم با جای خالی‌ات روبه‌رویم!
غم‌انگیز است؛
مانندِ انتظارِ زنی که منتظر آمدن کسی‌ست، الا شوهرش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
پرنده را دوست داشتم، مثل تو بود!
بی‌پروا و آزاد... .
از شهر و آدم‌هایش فراری بود و درگیر این مردمِ بی‌مهر نمی‌کرد خودش را!
من پرنده را دوست داشتم.
از اوج گرفتن نمی‌ترسید.
از عاشق شدن و رقابت با سایر مُدعیان نمی‌ترسید.
دوستش داشتم و نمی‌دانستم... .
نمی‌دانستم مُردنی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,105
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
امروز دختر بیست ساله‌ای را دیدم که شبیه به زنی رفتار می‌کرد که پس از سال‌ها زندگی مشترک، طعم نامردی چشیده؛ همان‌قدر ناامید، همان‌قدر شوک‌زده، همان‌قدر پوچ!
و امروز من زنی را دیدم چهل‌ساله که شبیه به دخترهای نوجوان شانزده‌ساله رفتار می‌کرد. بلند بلند می‌خندید و جست‌وخیزکنان، کنار اویی که دوستش می‌داشت راه می‌رفت.
من که بودم در این میان؟
یک موجود پست که روزها تظاهر به دوست‌داشتنِ غریبه‌ای آشنا می‌‌کرد و شب‌ها برای عشق قدیم و پنهانی‌اش، گوشه‌ای عزاداری!
دوست‌داشتن سناریوی غم‌انگیزی‌ست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا