متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی زبان دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 133
  • بازدیدها 4,576
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #51
***
بچه‌تر که بودم، اصلاً پاییز رو دوست نداشتم و اینایی رو که عاشق پاییز بودن، درک نمی‌کردم...
پاییز برای من مثل همون پیر‌‌زن غر‌غر‌وی همسایه بود که هر وقت با بچه‌ها بیرون می‌رفتیم تا بازی کنیم، کلی بهمون غر می‌زد و می‌گفت: «برید خونه‌هاتون.»
من از هوای بارونی و سرد پاییز خوشم نمی‌اومد؛ آخه نه می‌شد بری تو کوچه بازی کنی و نه میشد زنگای ورزش مدرسه تو حیاط بری. هممون حبس می‌شدیم تو یه کلاسی که پنجره‌هاش نمایی از ابرای تیره رو نشون می‌داد که با ابهت جلوی چشمای ما رژه می‌رفتن؛ از این‌که تونستن زنگ ورزش ما‌رو ازمون بگیرن.
آخ که چقدر از اون ابرا متنفر بودم!
ابرایی که نه تنها زنگ ورزش ما‌رو به موندن تو کلاس خفه‌ی مدرسه تبدیل می‌کردن، بلکه وقتی تایم عصر بودیم، همین که می‌رسیدیم خونه، هم هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #52
***
انگار هر‌چی بزرگ‌تر می‌شیم، فاصله‌ی روحیمون از آدم‌ها بیشتر میشه؛ نه اینکه کسی کنارمون نباشه، نه؛ هستن ولی ارتباط عاطفیمون با اطرافیان به مرور کمتر میشه.
وقتی اخلاق‌های مختلف، سلیقه‌های متنوع و طرز فکر متفاوت، خودشون رو نشون میدن، باعث میشه با کمتر کسی بتونیم از حال و احوال درونیمون صحبت کنیم.
حتی یه وقتایی هم تو خلوت خودمون محصور میشیم و نمی‌تونیم حال دلمون رو برای کسی بیان کنیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #53
***
نمی‌دونم چی تو خنده‌ها‌ته که انقدر قلب منو می‌لرزونه؟!
شاید قشنگ‌ترش اینه که بگم، قلب من برای خنده‌های تو، همون دریاییه که با تموم وجود برای به تصویر کشیدن نور خورشید، آغوشش رو وسیع می‌کنه!
نکنه قلب من اون غنچه‌ست که با خنده‌های تو شکوفا میشه؟!
خودت بگو چی تو خنده‌هاته که انقدر منو مجنون لب‌هات می‌کنه؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #54
***
آرزو، کلمه ای که بار زیادی از رویاهای ما، اهدافمان و خواسته‌هایمان را به دوش می‌کشد.
گاهی این بار بر دوشش سنگینی می‌کند و نمی‌تواند آن را تا پایان مسیر تحمل کند؛ پس نیمه‌ی راه آن را کنار می‌گذارد.
اما گاهی سریع‌تر از آن چه تصورش را داریم، بار را به مقصد می‌رساند!
بعضی بار‌ها هم قرار نیست هیچ وقت به مقصد برسند؛ چون جاده ای ندارند؛ اما رویای آن‌ها همیشه وجود خواهد داشت!
امیدوارم اگر باری از خواسته‌هایتان، نیمه‌ی راه کنار گذاشته شد، حکمت و صبرش را دریابید!
و همچنین رویای آرزویی را که جاده‌ای ندارد، هیچ‌وقت به ذهنتان وارد نکنید!
و در آخر برای تمام بار آرزوهایتان، امید رسیدن به مقصد دارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #55
***
آدم‌های تنها در واقع هیچ وقت تنها نیستند؛ در خیالشان با آدم‌های شبیه خودشان زندگی می‌کنند؛ صحبت می‌کنند؛ می‌خندند و برای غم‌های یک‌دیگر اشک می‌ریزند.
یا در خیالشان تنها یک نفر به اندازه‌‌ی تمام دنیاست یا چندین نفر فارغ از همه‌ی مردم دنیا هستند.
آدم‌های تنها، تنها نیستند؛ فقط دنیایشان برای هر‌کسی قابل دیدن نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
این روز‌ها پر از حرف‌های ناگفتنی‌ام؛ چون قلمی که برای نوشتن در دست می‌لغزد؛ اما روی هیچ صفحه ای آرام نمی‌گیرد و نمی‌تواند کلمه‌ای را روی لوحی به یادگار بگذارد.
راستش حتی خود را از فهمیده شدن توسط دیگران پنهان کرده‌ام؛ چون کتابی که خودش را میان کتاب‌های دیگر گم و گور می کند تا مبادا نگاه کسی او را بگیرد و هوس خواندنش را در سر بپروراند!
من همان قلمم که حرف‌هایم را روی لوح دل کسی به نگارش در نمی‌آورم؛ آری من همان کتابم که هیچ‌کسی نمی‌تواند آن را بخواند!
این روز‌ها پر از حرف‌های ناگفتنی‌ام که از به زبان آوردنشان؛ عاجزم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #57
***
هر‌گاه کتابی را می‌خوانم به دنیایی دیگر می‌روم.
فرقی ندارد کجا باشم؛ یک اتاق با پنجره‌ای رو به منظره‌ای زیبا یا یک حیاط خلوت یا گوشه‌ی دنج کافه‌ای.
من هر جا باشم از دنیای اطرافم، به سمت دنیای هیجان انگیز کتاب پرواز می‌کنم.
گویی کتاب آهنرباست و روح من، فلزی که پیوسته به سوی آهنربا جذب می‎شود!
اصلاً کتاب خواندنی که غرقش نشوی و روحت، حیران میان کتاب و اطرافت نباشد که به دل و جان آدم نمی‌نشیند!
کتاب باید تو را چون شکر در چای، در خود حل کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #58
***
غم زندگی که تنها در فراق یار نیست!
بیا برات بگویم از سقفی نمناک که شرم ریختن اشک روی لباس‌های پاره‌ی رنگ‌و‌ رو رفته‌ی اهالی خانه دارد.
از غم بزرگ قلب سطل زباله‌ی فلزی سر خیابان، که دلش را هر روز دست های کوچک، بزرگ و حتی چروک شده به دنبال یافتن ته مانده‌ی غذایی چنگ می‌زنند.
از مردی قامت خمیده، که هر روز در میدان اصلی شهر با کلنگ، چشم به انتظار می‌ایستد.
از زنی که نومید از تمام دارو‌هایی که او را امیدوار برای به آغوش کشیدن فرزندی کردند؛ اما مؤثر واقع نشدند.
از جوانی که با انبوهی از مدارک تحصیلی و تخصص، خانه‌نشین است و جایش را بی‌تخصص‌ها اشغال کرده‌اند.
از سربازی که دل‌نگران تنهایی مادر پیر مریضش در خانه است.
غم در زندگی زیاد است و خودش را در زندگی هر کسی به طریقی نشان می‌دهد!
همدیگر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #59
***
هر‌چه عطر پاییز بیشتر به مشام می‌رسد، گیسوان سیاه شب، طویل‌تر می‌شوند.
شب برای تابستان گیسو افشان نمی‌کند! آن‌ها را بالای سرش جمع می‌کند؛ اما همین که نفس‌های پاییز را می‌شنود، پیچ و تاب گیسوانش را باز می‌سازد و آن‌ها را در هوای معطر شده به نفس‌های پاییز، رها می‌کند.
شب عاشق پاییز است و افشان کردن گیسوانش، نشانه‌ی عاشقی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #60
***
گفته بودم برایت که من ثروتمند‌ترینم؟!
دنیایی از الماس چشم‌هایت از آن من است.
آبشار طلای گیسوانت سهم دستان من است.
باغ تمشک لب‌هایت به نام من است.
جهان آرام نگاهت، کاشانه‌‌ی من است.
همه‌ی این‌ها به کنار! عشق تو گران ترین پیرهن قلب من است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا