- ارسالیها
- 1,160
- پسندها
- 7,043
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 16
- سن
- 27
- نویسنده موضوع
- #51
***
بچهتر که بودم، اصلاً پاییز رو دوست نداشتم و اینایی رو که عاشق پاییز بودن، درک نمیکردم...
پاییز برای من مثل همون پیرزن غرغروی همسایه بود که هر وقت با بچهها بیرون میرفتیم تا بازی کنیم، کلی بهمون غر میزد و میگفت: «برید خونههاتون.»
من از هوای بارونی و سرد پاییز خوشم نمیاومد؛ آخه نه میشد بری تو کوچه بازی کنی و نه میشد زنگای ورزش مدرسه تو حیاط بری. هممون حبس میشدیم تو یه کلاسی که پنجرههاش نمایی از ابرای تیره رو نشون میداد که با ابهت جلوی چشمای ما رژه میرفتن؛ از اینکه تونستن زنگ ورزش مارو ازمون بگیرن.
آخ که چقدر از اون ابرا متنفر بودم!
ابرایی که نه تنها زنگ ورزش مارو به موندن تو کلاس خفهی مدرسه تبدیل میکردن، بلکه وقتی تایم عصر بودیم، همین که میرسیدیم خونه، هم هوا...
بچهتر که بودم، اصلاً پاییز رو دوست نداشتم و اینایی رو که عاشق پاییز بودن، درک نمیکردم...
پاییز برای من مثل همون پیرزن غرغروی همسایه بود که هر وقت با بچهها بیرون میرفتیم تا بازی کنیم، کلی بهمون غر میزد و میگفت: «برید خونههاتون.»
من از هوای بارونی و سرد پاییز خوشم نمیاومد؛ آخه نه میشد بری تو کوچه بازی کنی و نه میشد زنگای ورزش مدرسه تو حیاط بری. هممون حبس میشدیم تو یه کلاسی که پنجرههاش نمایی از ابرای تیره رو نشون میداد که با ابهت جلوی چشمای ما رژه میرفتن؛ از اینکه تونستن زنگ ورزش مارو ازمون بگیرن.
آخ که چقدر از اون ابرا متنفر بودم!
ابرایی که نه تنها زنگ ورزش مارو به موندن تو کلاس خفهی مدرسه تبدیل میکردن، بلکه وقتی تایم عصر بودیم، همین که میرسیدیم خونه، هم هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر