• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مبتلای مردم | نسرین علی‌وردی کاربر انجمن یک رمان

نسرین علیوردی

هنرمند انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
693
امتیازها
3,803
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #101
آمدی و آرنجت را روی کابینتِ کنار ظرفشویی گذاشتی و وزنت را روی آن انداختی. سرت را کمی به جلو خم کردی و به نیم رُخم زل زدی. سوالی نگاهت کردم. گفتی:
- دلم برات تنگ شده بود.
نمی‌دانم چرا باز خنده‌ام گرفت. گفتم:
- همین دو روز پیش همدیگر را دیده بودیم.
- دلتنگی را که با روزها نمی‌شمارند.
شیر آب را بستم و در حالی‌که داشتم دست‌هایم را با حولهٔ روی کابینت خشک می‌کردم، گفتم:
- پس با چه می‌شمارند؟
لبخند زدی و گفتی:
- با تعداد دفعاتی که حالت چشمانت بی‌بهانه به خاطرم می‌آید و حواسم را از زندگی پرت می‌کند.
- مواظب حواست باش آقا نیما! حواس‌پرتی، آخرش دیوانگی است.
چشمانت رنگ شیطنت گرفت. گفتی:
- برای ما که دل داریم، دیوانگی هم لازم است.
خندیدم. پس از این حرف‌ها هم بلد بودی؟ سال گذشته که مادر و...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نسرین علیوردی

هنرمند انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
693
امتیازها
3,803
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #102
و لب‌هایت کش آمد. خنده‌ام گرفت. آنقدر بلند که نفهمیدم مریم چه می‌گوید. فقط فهمیدم که دارد اصرار می‌کند که من هم به آن تئاتری که قرار بود اجرایش کنند، بروم. خواستم بحث را عوض کنم. گفتم:
- پسرت چطور است؟ بهتر شده؟
- بهتر است. یک سرماخوردگی جزئی بود که رفع شد.
بعد بی‌آنکه مجال بدهد چیزی بگویم، گفت:
- احسان آمد، عاطی! بعدا صحبت می‌کنیم.
و با یک خداحافظی سرسری تماس را قطع کرد. گوشی را روی میز گذاشتم و خواستم از اتاق بروم بیرون ولی تو از چهارچوب کنار نرفتی. همان‌طور دست به سینه ایستاده بودی و با آن برق عجیب چشم‌هات نگاهم می‌کرد. گفتی:
- چه شد یک‌هو خداحافظی کردید؟
- شوهرش آمد.
سری به تاسف تکان دادی و گفتی:
- یاد بگیر!
خندیدم. گفتم:
- الان سماور جوش می‌آید.
از جایت تکان نخوردی. سرت را...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نسرین علیوردی

هنرمند انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
693
امتیازها
3,803
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #103
باز عصبی شده بودم. گفته بودم:
- میمون سیاه نه! مارال! اسمش مارال است. نمی‌خواهم زمین بگذارم. همین‌طوری بگیر.
و علی، میان خنده سرش را تکان داده و گفته بود:
- یک، دو، سه! بگو سیب!
و من گفته بودم «سیب» و زمان در همان یک کلمه قفل شده و تصویر من در حافظهٔ دوربینی که پدر تازه خریده بود، ثبت شده بود.
لبخند زدم. گفتم:
- به من نمی‌آید؟
خندیدی و گفتی:
- زیباتر شده‌ای!
و دوباره به عکس خیره شدی. پرسیدی:
- این عروسک چیست؟
- رفیق بچگی‌هام بود.
و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم که اسمش را نگویم. اضافه کردم: «مارال!» ولی برخلاف انتظارم، تو نخندیدی. همانطور که نگاهت به عکس بود، پرسیدی:
- الان نداری‌اش؟
ابروهایم را جمع کردم ولی چیزی یادم نیامد. گفتم:
- نمی‌دانم. فکر کنم باشد.
نگاهت رنگ شیطنت گرفت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا