• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مبتلای مردم | نسرین علی‌وردی کاربر انجمن یک رمان

نسرین علیوردی

میکسر انجمن
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
5/3/24
ارسالی‌ها
108
پسندها
606
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سن
23
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
یاد روزی افتادم که پایم پیچ خورد و من از دو تا پله‌ٔ آخر افتادم. علی تشر زد:
- چه خبرت هست؟
و بازویم را گرفت که بلندم کند. من ولی مچ پایم درد می‌کرد. نمی‌توانستم درست قدم بردارم. علی گفت:
- برویم دکتر ببینیم چی شدی.
گفتم:
- نه، امتحان دارم. باید بروم مدرسه.
- الان امتحان مهم است؟
بازویم را از دستش بیرون کشیدم و کوله‌ام را از پای پله‌ها برداشتم:
- من خوبم.
و خواستم قدم بردارم که دادم به هوا رفت و تعادلم را از دست دادم. علی دوباره بازویم را گرفت که نیفتم. درِ راه‌پله باز شد و من مادر را در چهارچوب دیدم. گفت:
- چه خبر شده؟
لبم را گاز گرفتم که صدایم درنیاید. علی گفت:
- چیزی نیست؛ روز امتحان خودش را شَل کرده. دست و پا چلفتی!
و مرا روی آخرین پله نشاند. اشکم درآمد. با آه و زاری گفتم:
-...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نسرین علیوردی

میکسر انجمن
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
5/3/24
ارسالی‌ها
108
پسندها
606
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سن
23
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
علی خندید و گفت:
- هفت هیچی!
و تند از پله‌ها بالا رفت تا لباس‌هاش را عوض کند. و تا به مدرسه ‌برسیم، به جانم غر زد. من مثل بچه‌ای که همه جا را به هم ریخته و بعد یک گوشه آرام گرفته باشد، چیزی نمی‌گفتم. اما دقیقا وقتی که علی در خیابان مدرسه پیچید، لب‌هایم را جمع کردم و گفتم: «کچل!» گفت: «خودتی!» گفتم:
- خب کچل شده‌ای.
دستی به موهای تازه سبزشده‌اش کشید. گفت:
- این همه مو را نمی‌بینی؟
نگاهی به بیرون انداختم و لبم را به دندان گرفتم تا نخندم. گفتم:
- نه من چیزی نمی‌بینم.
جلوی مدرسه زد روی ترمز و گفت:
- پیاده شو که اصلا حوصله‌ات را ندارم. دو روز آمده‌ام مرخصی، بگذار آب خوش از گلویم پایین برود.
بلند خندیدم و گفتم:
- ظهر دنبالم نمی‌آیی؟
و چشمم افتاد به مریم که داشت به مدرسه نزدیک می‌شد...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نسرین علیوردی

میکسر انجمن
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
5/3/24
ارسالی‌ها
108
پسندها
606
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سن
23
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
علی دستی به موهاش کشید و سرش را پایین انداخت. بعد جوری که مخاطبش مریم باشد، پرسید:
- خوب هستید؟ خانواده خوب هستند؟
من ابرویم را بالا دادم. مریم بی‌دلیل دستی به مقنعه‌اش کشید و گفت:
- ممنونم. سلام دارند. شما خوبید؟
علی سری به تأیید تکان داد و کف دست‌هاش را به هم مالید. به پایم اشاره کرد و گفت:
- امروز روز بدشانسی عاطی است. لطفا هوایش را داشته باشید.
مریم با نگرانی، سر تا پایم را نگاهی کرد و گفت:
- چی شده؟
بی‌حوصله گفتم:
- چیزی نشده! شلوغش می‌کند. بیا برویم.
و چشم‌هایم را سرتاسر خیابان چرخاندم و رو به علی گفتم:
- برو دیگر! الان فکر می‌کنند چه خبر است؟
علی گفت:
- چند بیایم دنبالت؟
گفتم:
- یک‌ونیم!
و دست مریم را کشیدم و ما وارد مدرسه شدیم. مریم گفت:
- چی شده عاطی؟ پایت طوری شده؟...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا