متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشتۀ من و دریای دلم | t.sh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع t.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 3,246
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #51
چقدر جالب!
من عاشق او، او عاشق دیگری!
چقدر جالب!
من شب بیدار می مانم به یاد او، او به یاد دیگری!
چقدر جالب!
من گریه می کنم برای او، او برای دیگری!
چقدر جالب!
من به اسم او حساسم،او به اسم دیگری!
چقدر جالب!
من بغض می کنم برای او، او برای دیگری!
آره خیلی جالبه اما روزی همین جالب ها من را خواهد کشت!
روزی قلبم می شکند و شاهرگ زندگیم را می زند!
روزی تمام نگفته هایم به او بیرون خواهد ریخت و من از درون خواهم شکست!
روزی آنقدر اشک می ریزم که چشمانم را به کویر لوت تبدیل می کنم!
روزی...
آرزوی رسیدن آن "روزی" را دارم!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #52
خوش به حال آسمان!
تو را همیشه می بیند!
خوش به حال زمین!
همیشه تو را لمس می کند!
خوش به حال باد!
همیشه موهای تو را نوازش می کند!
و بدا به حال من که همیشه از تو بی نصیبم جانا!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #53
درد یعنی...
ولنتاین باشد و من نتوانم به تو هدیه دهم!
درد یعنی...
ولنتاین باشد و تو به کسی هدیه ای دهی...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #54
روزی خواهد رسید که من لبانم را از هم جدا می کنم...
و فریاد می زنم عشقی را که تمام وجودم را در بر گرفته...
می گویم از خوشی های با تو بودن...
حتی از غم ها و زجه هایم هم می گویم!
آره اون روز می رسد...
خدا کند تا آن روز من نمرده باشم!
چرا که شاید دیگر چندی طاقت نیاورم و بروم از جمع زندگان!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #55
حتما گلویم بغض دوست دارد که لحظه به لحظه راه را سد می کند!
حتما چشمانم اشک دوست دارند که دم به دقیقه پر و تر می شوند!
حتما دستانم فشار دوست دارند که مدام مشت می شوند!
حتما قلبم عشق دوست دارد که هر ثانیه عشق را پمپاژ می کند!
حتما زبانم سکوت را دوست دارد که به اعتراف گشاده نمی شود!
هه!
چقدر اعضای بدنم مرگ من را دوست دارند!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #56
دوستت دارم جمله ای نیست که حتما باید آن را به زبان آورد...
گاه با یک نگاه این جمله گفته می شود...
گاه با یک رفتار...
گاه با یک سکوت...
گاه با یک به قول شما آزار!
من با رفتار هایم حتما ثابت کرده ام چه کسانی را چقدر دوست دارم!
راستی نوشتن از آشکارترین ابزار هاست!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #57
من حالم خوبه...
دیگه برام مهم نیست آدم ها دربارم چی فکر می کنند...
دیگه نظر دیگران در نوع تصمیم گیری برای من تأثیری نداره...
دیگه ناراحت شدن یا نشدنشون برام مهم نیست...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #58
یادش بخیر بچگی!
خوابمان که می گرفت بابا بغلمون می کرد و مامان کلاهمون رو بیشتر می کشید جلو که سرما نخوریم!
اما حالا که من در اوج سختی هستم باد شلاق می زند که باز هم بدو! و خب سوز هم تنم را می سوزاند!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #59
دلم همچون یک گنجشک کوچک شده...
برای تو و حضورت تنگ شده...
دوباره چشمانم بارانی شدند تنها به یک دلیل!
جانا دلم برایت تنگ شده!
آنقدر که کم کم هوا برایم کم می شود...
دستانم به لرزه می افتند و بالشم خیس می شود!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #60
چقدر تصور عید برایم جذاب است...
وقتی فکر می کنم که در آن چند روز تعطیلی...
در میان هیاهوی دید و بازدید ها تو را می بینم...
وقتی که قرار است تو را در کتی جدید ببینم...
وقتی که ممکن است ساعتت را با آن ست کنی...
راستش را بگویم؟
دلم غنج می رود با تصور دیدن تو در مدل مویی جدید...
گاهی از این شهر و این هوا متنفر می شوم و نفسم را حبس می کنم...
اما به امید آنکه چندی دیگر در هوایت نفس خواهم کشید آزادش می کنم!
چرا این روز های آخر سالی که برای هر کس مثل برق و باد می گذرد برای من همچون یک قرن می گذرد؟
اما جانا من این قرن را به عشق تو صبر می کنم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا