امروز را چگونه توصیف کنم؟
یا بهترین بود یا بدترین...
در وجود من چیزی میان این دو وجود ندارد...
عجیب مهربان بودی...
طوری که حالم را دگرگون کردی...
دیگر چگونه از تو بگذرم؟
سرانجام این عشق ندارد نتیجه ای جز دردی درون قلب شیشه ایم...
گفت عاشقت نشوم و باور نکردم...
گفت ولی من چشمانم را بستم و عاشقت شدم...واین شد روزگارم...
به تلخی لبخندی که هرروز صبح در آینه به خودم میزنم...
به شیرینی لبخند هایی که تو هر روز نصیب او میکنی و سهم من اخم هایت است...
آمدنت هدیه ای بود که هیچگاه تکرار نمیشود
آمدنت دنیایی را به من داد که دگرگون کرد حالم را
تا کنون تجربه ای این چنینی نداشتم
شاید از بی تجربگی من بود این رفتن دوباره ات...
عشق!
تو چه چیزی هستی که بدون تو زندگی بی معناست...
ولی با تو درد آور...
اما این درد در عین حال لذت بخش است...
به زیبا ترین حالت ممکن میکُشی...
عجیب هستی ای عشق!