متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته تنهایی‌های من | Moaz17 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام دل نوشته: تنهایی‌های من
نویسنده: Moaz17
ویراستار: نسترن بانو

مقدمه:
من، کاغذ و خودکار که نداشته باشم خواهم مُرد...
با سکوتی که چشمانم فریاد می‌زنند!

95947
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
بازی روزگار با من دیدنی‌ست...!
می‌گوید:
-کلاغ؟
می‌گویم:
-پر!
می‌گوید:
-گنجشک؟
می‌گویم:
-پر!
این‌بار نامت را بر زبان می‌آورد!
صدا در گلویم خفه می‌شود و بغض، خانه‌اش را هر چه سریع‌تر در گلویم می‌سازد!
هوای ملایم بهار می‌رود و زمستان باز می‌گردد!
نگاه روزگار، چشمان بغض دارم را می‌نگرد!
می‌دانم برایم نیستی
می‌دانم باید حسرت لمس دستانت را به گور ببرم
می‌دانم هیچ وقت قرار نیست داشته باشمت!
قطره اشکی از چشمانم پایین می‌چکد
بغضم را می‌خورم و با صدایی لرزان می‌گویم:
-پر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
به کجا رسیده‌ایم؟
روحمان را خراش می‌دهند و می‌خندیم!
گمان می‌کنند درد ندارد، محکم‌تر و بی‌رحم‌تر می‌زنند!
قلبمان را می‌شکنند و سکوت می‌کنیم...
چرا؟
چون می‌ترسیم از شکسته شدن حرمت‌ها؟
نمی‌فهمی؟
قلبت که بشکند، حرمت هم شکسته است!
حالا هی خودت را بزن به نفهمی و ساکت بمان...
آخرش که چه؟
می‌خوای آدمِ خوبِ داستان باشی؟
بیهوده است!
این مردمانی که من می‌بینم ...
به خوبی خدا هم رحم نمی‌کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
می‌گویند زمین گرد است!
یعنی چه؟
یعنی باز هم به هم می‌رسیم؟
انتقام می‌گیریم؟
نه جانم!
از این خبرها نیست...
زمین کره‌ای شکل است،
با هزاران هزار شعاع و قطر!
شاید شانسمان بزند و باز هم به هم برسیم...
شاید هم شعاع به شعاع بشویم و یکدیگر را گم کنیم!
کسی چه می‌داند؟
اصلا شاید زمین قابلیت تغییر شکل دارد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
آدما بی‌دلیل بی‌حس نمیشن!
وقتی تحقیر بشی و دم نزنی...
بهت توهین کنن و یه گوشه بشینی و غصه بخوری...
وقتی دلت رو بشکنن و فقط نگاهشون کنی...
کم کم به غم و ناراحتی عادت می‌کنی!
بی‌حس میشی!
تو نظر دیگران بد و مغرور میشی!
چون خودت خواستی این بی‌حسی رو!
ولی فقط خودت می‌دونی زیر این چهره مغرور و سرد...
یه دل شکسته وجود داره!
یه دل که داره یخ می‌زنه و برای آب شدنش هیچ کاری نمی‌تونی بکنی!
یخ زدن دلم مبارک!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
گاهی...
اون قدر از دنیا و آدماش زده میشی که...
با سکوت نگاهشون می‌کنی!
هر چی که دوست دارن بشنون رو بهشون میگی تا دست از سرت بردارن!
تنهایی رو به همه چیز و همه کس ترجیح میدی!
دستت رو که لمس می‌کنی، یه جایی توی قلبت تیر می‌کشه...
آخه هر وقت دلت شکسته بود، به تیغ پناه بردی...
هر جای تیغ یه دل شکستگی رو نشون میده!
لباسای آستین بلند می‌پوشی تا مبادا کسی متوجه دل شکستگی‌هات بشه!
همه بغضات رو جمع می‌کنی و برای اینکه اشکات، رو گونه‌هات نریزن...
به بالا نگاه می‌کنی!
گاهی...
دنیا اون قدر بد میشه که نتیجه‌ش میشه بی‌حسی‌های شبانه‌روزی‌ت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
من بی‌اعتماد نبودم
ولی از یه جایی به بعد...
اعتمادم از دست رفت!
درست همون جایی که شک‌هام به واقعیت تبدیل شدن،
از همون جا یه آدم دیگه شدم!
تغییر کردم...
دیگه به هیچ کس نزدیک نشدم و چون می‌ترسیدم...
چون می‌دونستم آخرش هیچی نیست...
می‌دونستم تهش رها میشم و مثل یه زباله دور انداخته میشم!
یه جایی تو گذشته...
تو یکی از صفحه‌های زندگیم...
من اعتماد کردم؛
اما مچاله شدم...
درست مثل یه زباله بی‌مصرف!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
خوب که باشی...
می‌شوی مسئله حل شده!
نیشخندی می‌زنند و با خود می‌گویند:
-هر وقت برگردیم هست دیگر!
درست می‌گویند
هست...
همیشه هست...
ولی نابود می‌شود!
کم کم فراموش می‌کند خوبی‌ها را
جمع می‌کند بغض‌ها را
جیغ‌ها را
دردها را...!
می‌دانی؟
آدم‌ها بی‌دلیل بد نمی‌شوند!
گاهی نابود می‌شوی زیر آوار خوبی‌هایی که کرده‌ای...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
دیشب که به آسمون نگاه می‌کردم،
یه ستاره کم نور و کوچیک دیدم...
دورتر از همه یه گوشه ایستاده بود!
یهو یاد خودم افتادم
اینکه...
منم تنها و ساکت یه گوشه نشستم؛
یه ستاره کم نور که کسی بهش توجه نداره...
یه ستاره که فقط با لبخندِ کوچیکی به اطرافش نگاه می‌کنه...
ستاره‌ای که تنهاییش رو دوست داره و هیچ کس رو نمی‌خواد!
من خوبم!
من همون ستاره‌ای‌ام که با تنهایی‌هاش خوشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
تنها که باشی...
آرام‌تر و ساکت‌تر می‌شود!
دست می‌بری زیر چانه و با لبخند به هیاهوهای اطرافت خیره می‌شوی...
تمام دغدغه‌ات می‌شود...
خوردن فنجان قهوه‌ات و قدم زدن‌های عصرانه‌ات!
نه اینکه از روی اجبار و گذراندن وقت باشد ها...
نه!
فقط...
آدم تنها که باشد...
چنگ می‌اندازد به یک دست آویز برای آرامش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا