• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته تنهایی‌های من | Moaz17 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
نزدیک می‌شوند‌...
آهسته آهسته جایشان را در دلت قرص می‌کنند...
محکم و ثابت!
وابسته‌شان که می‌شوی...
نزدیکشان که می‌شوی...
می‌بینی از دور زیباتر بوده‌اند!
باوفاتر و رفیق‌تر
باور کنید بعضی آدم‌ها مثل عروسک‌اند!
وقتی داخل ویترین و دور از دسترس باشند...
زیباترند!
گاهی دوست داشتنِ کسی، فقط تنهاترت می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
سکوت‌هایم بوی مرگ می‌دهد!
بوی تعفن!
بوی دل کندن!
از همان سکوت‌هایی که می‌شنوی و دم نمی‌زنی...
از همان سکوت‌هایی که همه غصه‌ها را در دلت جمع می‌کنی...
از آن‌هایی که به تدریج چشمه اشکت را خشک می‌کند...
سکوت‌هایم بوی خون می‌دهند!
از همان‌هایی که دهانت را می‌بندی تا غرورت نشانه نرود...
از همان‌هایی که فشارهای زندگی به قلبت هم رحم نمی‌کند...
کسی چه می‌داند؟
شاید نتیجه تمام سکوت‌هایم، فریادهایی شود که عرش آسمان را بلرزاند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
قرار نیست پایان تمام داستان‌ها خوش باشد!
قرار نیست دختر قصه همیشه شکننده باشد و
چهار-پنج سال از زندگی‌اش را برای پسر صبر کند!
قرار نیست پسر قصه غیرت را بلد باشد...
مغرور باشد و...
در آخر با خوشی و خنده قصه را به اتمام برساند!
گاهی می‌شود که ...
دختر داستان بعد از شکستن قلبش دور اعتماد کردن را خط می‌کشد...
صبر نمی‌کند و به دنبال زندگی‌اش می‌رود!
و پسر داستان هم با بی‌خیالی می‌گوید:
-قسمت نبود، من تلاشم را کردم!
گاهی پایان داستان‌ها نه تلخ است و نه شیرین!
بی‌طعم است...
درست مثل آب!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
این روزها کامپیوتر‌ وار رفتار می‌کنم!
از خواب بیدار می‌شوم...
کنترل زندگی‌ام را به دست دیگران می‌سپارم
با برنامه‌ریزی قبلی می‌خندم
غم‌هایم را بسته‌بندی می‌کنم و...
به سمت دلم می‌فرستم!
سرد و بی‌حس کارهایم را به اتمام می‌رسانم
ترک خوردن‌های قلبم را نادیده می‌گیرم
و عقل...
به بی‌رحم‌ترین شکل ممکن برای نبودت استدلال می‌آورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
خیابان‌ها را قدم می‌زنم
وجب به وجب!
به اندازه تمام جهان گرفته‌ام
سقف آسمان روی سرم سنگینی می‌کند
تابستان کمی سرد است
شاید هم در یخبندان نبودنت مانده!
معنای کلمه خواب را فراموش کرده‌ام
و قرص‌های خواب‌آور...
جایت را پر کرده‌اند!
می‌آیند و...
وفادارانه می‌مانند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
کمی تغییر کرده‌ام...
دیگر منتظر آمدنت نیستم...
به یادت نمی‌افتم...
شب‌ها تا دیر وقت بیدار نمی‌مانم...
پروفایلت را چک نمی‌کنم...
برای بغض‌هایم چاره‌ای نیافته‌ام!
می‌آیند...
جا خوش می‌کنند و...
بی‌رحمانه می‌مانند!
چه بغض‌هایی دارم من...
مات و شکننده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
بازیگر کارکشته‌ای شده‌ام!
می‌خندم...
شوخی می‌کنم...
به مدرسه می‌روم...
چهره‌ام را شاد نگه می‌دارم و...
خوشحالی، ماسک محبوبم است!
تنها که می‌شوم...
از برف سردتر و از سنگ سخت‌تر می‌شوم!
نقابم را کنار می‌گذارم و...
می‌شوم همان روح هفتاد ساله و جسم هفده ساله!
تنهایی‌ام را ترجیح می‌دهم به تحمل وزن سنگین نقاب خوشحالی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
غریبه؟
دوستش داشته باش...
زود رنج است و حساس!
مهربانیِ دلش به اندازه دریا...
شیرین و بانمک رفتار می‌کند برای کسی که دوستش دارد!
با دلش راه بیا...
غر نزن...
دیوانه باش!
از دیوانه بازی‌های دخترانه استقبال می‌کند
نگرانش که می‌شوی، به زبان بیاور تا بداند
از حس نگرانی‌ات شاد می‌شود
و از اینکه مورد توجهت قرار گیرد، مسرور!
غریبه؟
بعد از من برایش همه چیز باش...
من به سرزمین فراموش شدگان ملحق می‌شوم!
غریبه؟
مواظبش باش!
نمی‌خواهم فاتح قلبم صدمه ببیند!
غریبه؟
با تمام وجود دوستش دارم اما...
کنار تو خوشحال‌تر است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
شب‌های روزنما احاطه‌ام کرده‌اند!
شب‌هایم به بیداری سر می‌شود و روزهایم...
روزها پرده‌های اتاقم را می‌کشم تا شب را 24 ساعته از دنیا بخرم!
می‌نشینم روی تخت و خیره می‌شوم به عکست...
لبخند نامهربان است برای دلکِ زخم خورده‌ام
تمام اتاقم بوی خاطراتت را گرفته!
شب که می‌شود...
از خانه بیرون می‌زنم، تا بوی سیگار مادرم را دق ندهد...
تا نداند دل فرزندش به شیشه‌های شکسته شباهت پیدا کرده!
چسب زخم‌های روی مچم را زود به زود عوض می‌کنم تا روی دستانم جوی خون به راه نیوفتد!
نمی‌خواهم کسی متوجه شود به وسعت تمام آسمان فرو ریخته‌ام...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,568
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
بعضی‌ها هستند که همیشه لبخند می‌زنند...
مهربانند...
خوبی که می‌بینند، چشم‌هایشان برق می‌زند...
می‌آیند...
جایشان را در دل آدم حک می‌کنند...
بدون اینکه بخواهند!
و وقت رفتن با مهربانی و محبت دست تکان می‌دهند
بدون اینکه بدانند از رفتن‌شان جان می‌دهی
چیزی نمی‌گویی تا مبادا لبخندِ دوست داشتنی‌شان از بین رود...
بعضی‌ها هستند که مهربانند...
و من عجیب دوست دارم این آدم‌های مهربان را...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا