متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته تنهایی‌های من | Moaz17 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
به آدمی که ته خط رسیده، نگین دارم میرم!
می‌دونی بیشترین کاری که می‌کنه چیه؟
یه لبخند مهمونت می‌کنه و به راحتی میگه:
-هر طور راحتی!
چون اون بی‌خیال شده...
بی‌خیال دنیا و آدماش...
بی‌خیال خانواده...
بی‌خیال رفیق...
و بی‌خیال عشق...!
بیخیال آدمایی که میان تو زندگیش...
چون می‌دونه هیچ کس دائمی نیست!
همه رهگذرن!
به آدمی که ته خط رسیده نگین دارم میرم!
چون ممکنه قبل از شما، خودش رو گم و گور کنه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
بعضی آدم‌ها هستند که می‌گویند:
-ما بی‌احساسیم!
نه اینکه بی‌احساس باشند ها...
نه!
آن‌ها می‌ترسند!
از خاطرات گذشته می‌ترسند...
از عشق و عاشق شدن فراری‌اند...
از بغض کردن‌های مداوم و لمس جای تیغ روی دستشان خسته‌اند...
تنهایی‌شان را دوست دارند...
اعتقاد دارند...
تنها که باشند، قوی‌تر و غیرقابل نفوذتر می‌شوند!
بعضی آدم‌ها هستند که می‌گویند:
-ما بی‌احساسیم!
راستی گفته بودم که...
من بی‌احساس‌ترین دخترِ جهانم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
دیده‌اید؟
بعضی‌ها هستند که با دوستانشان شادند؛
اما وقتی تنها می‌شوند، پوزخند گوشه لبشان می‌نشیند
روی شقیقه‌هایشان جای خط‌های تیغ، دل می‌زند
رد تیغ روی دست‌هایشان خودنمایی می‌کند
منتظرند جای تیغ‌ها ترمیم شود
تا باز هم ناراحتی‌های خود را خالی کنند!
آستین‌های لباس‌های‌شان تا روی انگشتان دستشان است
این آدم‌ها...
عادت به گفتن دردهایشان ندارند
فقط...
گاهی اوقات، مختصری از دردهایشان را به رفیقشان می‌گویند!
کاری به این آدم‌ها نداشته باشید!
این‌ها یاد گرفته‌اند روزانه آرزوهایشان را دفن کنند و بی‌صدا بمیرند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
گاهی اوقات باید جلو بروی و بگویی:
-ببین رفیقِ عزیزِ من،
دوستیم...
رفیقیم...
هم سنیم...
درست!
اما کمی فکر کن!
بگذار رابطه‌مان در حد یک دوستی ساده و رفاقت بماند
این رابطه را به عشق تبدیل نکن!
باور کن...
عشق گند می‌زند به تمام زندگی‌مان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
من دلتنگی‌هایم را
بغض‌هایم را
بی‌حسی‌هایم را
از بین رفتن احساسم را
می‌نویسم!
می‌گویند عاشق شو!
و من پوزخند می‌زنم به خیالِ خام اطرافیانم!
عشق؟
عشق چیست؟
کجاست؟
همین تپش‌های هوس آلود را عشق می‌نامید؟
وای!
عشق... عشق... عشق
نکند همین کلمه سه حرفی که در دنیا مظلوم و گوشه‌گیر شده عشق است؟ هان؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
می‌گویند چرا همیشه آخر جملاتت سه نقطه است؟
سه نقطه؟
بگذارید بگویم فلسفه این سه نقطه چیست...
سه نقطه یعنی بغض‌های جمع شده در گلو
یعنی گریه‌های شبانه
یعنی حرف‌های نگفته
یعنی حرف‌هایی که توان بازگو شدنش را ندارم
سه نقطه آخر جملاتم یعنی:
من از تمام جهان گرفته‌ام...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
اگر دوست دارید بروید...
اگر خسته شده‌اید...
اگر دلتان هوس رفاقت و دوستیِ جدید کرده...
خب بروید!
چرا کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته‌اید؟
بروید و طرف مقابلتان را از سردرگمی نجات دهید
نگذارید حس اضافی بودن همچون بختک گریبانش را بگیرد
هی نگویید:
-ببخشید سرم شلوغ بود
بعدا حرف می‌زنیم
متاسفم بابت دیر کردنم
حوصله ندارم و...
کوله بارتان را جمع و جور کنید و بروید...
بروید تا هم خودتان آزاد شوید و هم طرف مقابلتان یک دل...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
می‌گویند مردها درد که داشته باشند...
قدم می‌زنند
موزیک گوش می‌دهند
سیگار دود می‌کنند
دوست دارند تنها باشند و...
می‌دانم دردناک است
همه این‌ها را می‌دانم؛ اما دردناک‌تر از این‌ها...
آن دختری‌ست که مجبور است دردهایش را مردانه در خودش حل کند...
مجبور است سکوت کند...
قدم بزند...
موزیک گوش دهد...
و...
و...
و...
سیگار بکشد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
گاهی نیاز داریم در خیابان قدم بزنیم و به دیگران خیره شویم...
چهره‌ها را ببینیم
بعضی پاک و بعضی آلوده به گناه
بعضی عاشق و بعضی فارغ
بعضی شاد و بعضی افسرده
گاهی نیاز داریم قدم‌هایمان را هنگام راه رفتن بشماریم
آنقدر بشماریم تا از دنیای اطرافمان خارج شویم
خارج شویم و به دنیای خیال برویم
درست همان جایی که آرزوهایمان را دفن کرده‌ایم...
آرزوهایی که روزی تمام کودکی‌مان را شکل دادند
گاهی نیاز است بی‌خیال شویم...
بی‌خیال اگرها و شایدها!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,325
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
دوستش دارید؟
عاشقش هستید؟
اگر از دور است، بگذارید همین طور بماند!
اگر قصد کرده‌اید ابراز علاقه کنید...
دست نگه دارید!
ابراز علاقه کردن فقط پاسخش می‌شود...
یک پوزخند و یک مرسی شنیدن!
یک شکستگی غرور که تا عمر دارید، بیخ گلویتان را می‌چپسبد و ترمیم نمی‌شود!
دوست داشتنتان را در دلتان دفن کنید!
گاهی اوقات با عقل عاشق شدن، به همه چیز می‌ارزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا