نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روان گسیخته | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
روان گسیخته
نام نویسنده:
راحله خالقی
ژانر رمان:
#تراژدی #اجتماعی #عاشقانه
به توکل به نام اعظمت یا حق
کد: ۳۸۴۸
ناظر: Z.MOSLEH❁ ZARY MOSLEH
تگ: برگزیده

436895.jpg
خلاصه: روان‌گسیخته روایتگر زندگی دخترانی‌ست که در ق*م*ا*ر عرف و فرهنگ زندگی‌شان را باخته‌اند. آن‌هایی که با امید خوشبختی پا در ورطه‌ی گل‌آلودی می‌گذارند و پرهایشان باز نشده به جرم زن بودن می‌‌سوزد.
ملاله با رویای نیک‌بختی پا به شورابی می‌گذارد که بوی تعفنش را زیر ساحت زیبایش پنهان ساخته است، اما ماه هیچ‌وقت پشت ابر نمی‌ماند بوی گندابی که ملاله روی آن زندگی‌اش را ساخته بالأخره خفتش را می‌گیرد، حقیقت سیلی محکمی به صورت ملاله می‌کوبد! سیلی که او را از خواب غفلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
45,806
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
مادرم نام مرا ملاله گذاشت...
چون نه برایش ارمغان‌آور شادی بودم و نه غرور!
ملال بودم برایش آنگاه که پناهش را با دیگری تقسیم کرد!
من، منِ ملال‌آور، زندگانی می‌خواستم و در خیال کودکی‌ام زندگی یعنی همسر، مرد، شوهر!
و کاش دستی جز حقیقت سیلی به گوشم می‌نواخت و مرا از خواب غفلت بیدار می‌کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
- صبح فردا عاقد میاد تا زنش شی...آماده شو!
برخلاف دیدگان خیس و ملتمس خاتون، ملاله لبخند می‌زند. به هیچ وجه دلیل ناراحتی مادرش را نمی‌فهمد آخر ازدواج چه نقطه‌ی منفی دربردارد که مادرش این‌گونه غمبرک زده است؟ دارد به سوی نیک‌بختی گام برمی‌دارد. نمی‌تواند بر ذوق چنبره بسته بر صدایش چیره شود، پس با لحنی آمیخته به ذوق می‌گوید:
- چشم پدر.
سپس پا تند می‌کند و با شادی فراوان خود را به اتاق مشترکش با چهار برادر ناتنی‌ می‌رساند. در چوبی را قفل می‌کند و در محیط کوچک اتاق شروع به رقصیدن می‌کند از تصور تن زدن پیراهن و تنبانِ سفید که با منجوق‌هایِ طلایی تزیین شده، دسته دسته شاپرک‌ها در قلبش به رقص در می‌آیند. پشت به در دستانش را در هوا تاب می‌دهد و چنان در خوشی غرق شده که متوجه گشودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
آمال سر تکان می‌دهد و از چهارچوب در ناپدید می‌‌شود. در همین حین مادر نیشگون جان‌داری از بازوی ملاله می‌گیرد که ضعف عمیقی را در دلش می‌اندازد و نم اشک به چشم‌هایش می‌آورد.
- مور* چرا می‌زنی؟
مادر ابروهای نازک قهوه‌ای‌اش را در هم پیچ و تاب می‌دهد و با عصبیت در گوش دخترش زمزمه می‌کند:
- دختره‌ی نفهم نیشت تا بناگوش چرا کِش اومده؟ از روی پدر و برادرا خجالت بکش!
ملاله مغموم نوچی زیر لب می‌کند و رو به مادر می‌گوید:
- چه کردم مگه مور؟ خدایه! شاد بودنم جرمه؟
گرد تأسف رویِ مردمک‌های سیاه مادر می‌نشیند و از روی اندوه با کف دست ضربه‌ای را بر سر دخترش می‌کوبد و زیر لب نجوا می‌کند:
- خاک بر سرت!
ملاله غمگین او را می‌نگرد که دستمال را نه چندان ملایم روی لب زخمی‌اش می‌کشد و با حالتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
یک سال قبل...
فصل اول: آرزوهای سوخته!
آرزو چون شیشه‌ی عمر است و شکستن رویاها مساوی‌ست با مرگ آدمی. اصلاً آدم بی‌هدف، زندگی نمی‌کند!
غم‌آمیزترین اتفاق دنیا آنجاست که، رویاهای بسیاری در سینه‌ی دخترکان خاک شده به جرم دختر بودن! شاید اگر کالبدشان را بشکافند به جای خون، اندوه و حزن بیرون ‌زند. همانند ملاله‌ای که حال تمام وجودش در آغوش سرد غم اسیر شده و راه گریزی ندارد.

گویی جای خون، محنت در رگ‌ و پی‌اش جاری‌ست. چشمه‌ی جوشان اشک‌هایش، هم‌چنان می‌جوشد و مگر فرقی به حال اوی طالع سوخته دارد؟! بینی گوشتی‌اش سرخ شده از شدت گریستن‌های بی‌وقفه‌اش و طفلک دلش!
جرمش چیست؟! گناه ناکرده‌ی او کدام است که باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #7
سکوت می‌کند. سال‌هاست که حرف‌هایش را می‌خورد. وقتی گوشی برای شنیدن نیست، حرف زدن چه سودی دارد؟
خاتون مهربانانه دستش را می‌گیرد و او را از اتاقِ کوچک ‌بیرون می‌کشد. روزی نبود که خودش را به خاطر به دنیا اوردن ملاله سرزنش نکند. کاش به نداشتن فرزند قناعت می‌کرد و حالا عذاب کشیدن تک دخترش را نمی‌دید. ملاله به سرویس بهداشتی می‌رود و صورت خیس از اشک‌هایش را می‌شوید. سپس بیرون می‌رود و کنار مادر روی پتویِ پوشیده در ملحفه‌ی گلدار می‌نشیند و به حرکت دست‌های چروک‌دارش می‌نگرد. وصالِ سوزن و منجوق و پارچه‌ توسط دستان مادر، چشم‌نواز و ستودنی‌ست.
آه بیرون نیامده‌اش را در دم خفه می‌کند و از این به بعد کالبدش گورستان آه‌ها و حسرت‌های سوخته خواهد بود.
- بیا ملاله جان شروع کن به دوختن که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #8
دلش می‌خواهد او هم سیندرلا شود! یک شاهزاده‌ی خوش قد و قامت به سراغش بیاید و او را به تمام آرزوهایش برساند.
لب می‌گزد، شاید به قول آمال ازدواج تنها راه چاره‌ی او باشد!
درد گزنده‌ای که در انگشتش می‌پیچد وباعث می‌شود چشم‌هایش را برهم بگذارد. با حس سوزشی بی‌وقفه، دیدگان پر آبش را بی‌مهابا باز می‌کند و انگشت زخمی‌اش را درون دهانش فرو می‌کند. سوزن در دستش فرو رفته و زخم سوزناکی به جا گذاشته بود. درد را بی‌رحمانه به جان بی‌نفسش چنگ می‌اندازد و اشک روی صورتش جاری می‌شود. خاتون نگران سوزن و پارچه را از دست ملاله می‌گیرد و به کناری می‌اندازد.
- خوبی؟ چی شدی؟!
ملاله با آوایی مرتعش نجوا می‌کند:
- رفت تو دستم.
صورت چروک‌دار خاتون جمع می‌شود. آخ و ناله‌کنان به سختی از جا بلند می‌شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #9
از خواب برمی‌خیزد. سیاهی شب رخت بسته؛ اما چادر خورشید هنوز بر بستر آسمان پهن نگشته است. احساس خلاء به تمام وجودش رسوخ کرده به‌راستی که بی‌هدفی قاتل انسان است!
غلت می‌زند و به فاصله‌ی رخت خوابش تا رخت خواب آبی سرفراز می‌نگرد. یاد ایام قدیم بخیر که فاصله‌‌شان همیشه به اندازه‌ی سه انگشت بود و لا غیر! چه روزهای شکرینی بود، روزهای کودکی!
روزگاری که دغدغه‌های‌‌شان تنها شیطنت بود و بازی.
دوست داشتنی‌ترین روزهای‌شان در پاکستان رقم خورده بود. مدتی که در خانه‌ی پدربزرگ پدری‌ چرخ می‌خوردند و از سر و کول درختانِ باغش بالا می‌رفتند. توده‌ای سفت و محکم در گلویش جا خوش می‌کند و نفس کشیدن را سخت می‌سازد. یاد روزی‌ می‌افتد که بی‌هوا وسط خیابان ایستاده بود و سرفراز هشت ساله او را از کام مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #10
خاتون و یوسف در هفده سالگی با یکدیگر ازدواج کرده بودند. دخترخاله پسرخاله بودند و میانشان عشقی آتشین برپا. ده سال در بستر ‌شیدایی زندگی گذراندند و پس از آن دیگر خبری از عشق نبود. سکه‌ی زندگی چرخید و آن رویش را برای آن‌ها نمایان ‌کرد. چهره‌ای سیه و منهدم کننده!
نیش و کنایه‌ها، محبت‌های قلابی و نظرات متفاوت یک چشم خاتون را خون کرد و چشم دیگر را اشک. همین شد که یوسف در قلبش را محکم ‌بست و آمال شانزده ساله را به همسری درآورد. آمال همان سال اول، باردار شد و سرفراز را به دنیا آورد و به این شکل مبدل شد به سوگولی قلب یوسف! سکه‌ی علاقه‌ی خاتون نرم‌نرمک از رونق افتاد ودر کوچه بازار زندگانی پرتلاطم گم شد. سرفراز سه ساله بود که خداوند دامن خاتون را سبز کرد؛ اما دختر بودنش خار چشمِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

عقب
بالا