متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته مرده جان | amir_adabi کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #21
«سرماخوردگی»
و بازهم
سرما را
بی درنگ خوردم،
چه کنم دیگر
آخر،
مگر میشد
زیر باران
آنهم به آن زیبایی
رهایش کنم؟!
 
امضا : AmirAdabi❆

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #22
«کافـــ هه»
چندیست،
همچون قهوه ی تلخ شده ای،
هرچقدر که تلخ تر میشوی،
من بیشتر وابسته ات میشوم....
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #23
«بیــ رحــم»
تمام ورقهای دفترم،
با گریه های قلم،
در دوران نبودت،
تمام شد و ته کشید،
و تو،
بجای آنکه برگردی،
برایم دفتری دیگر فرستادی....
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #24
...چمدان پاییز...
بیا آمدن زمستان را،
به فال نیک بگیریم،
پاییز،
با چمدان پر از خاطرات تلخ و شیرینش،
رفت...
حال،
زمستان،
با قلم خشکیده ی درخت بید،
و دواتی از جنس نم نم باران،
گوشه ای نشسته است، منتظر،
تا ما قصه ها بسازیم و او بنویسد و بنویسد و بنویسد...
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #25
«بی لیاقت»
سرد است و بارانی
هوای رابطه یمان را میگویم...
هر لحظه،
محکوم است،
به باریدن باران
و فریاد رعد،
بی روح است،
چشمانت را میگویم،
دیگر آتشی از عشق در آن نیست تا دلگرم شویم به این بودن...
بدورد می گوید!
قلبم را می گویم،
با زبان بی زبانی،
فریاد میزند:
دیگر دوستت ندارد...بی لیاقت!
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #26
《پاییز و زمستان》
پاییز که رفت،
دلت را به زمستان گرم نکن
دست خودش نیست،
دلسردت میکند...
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #27
«درختان عریان»
برف که آمد،
درختان عریان،
به دنبال لباسی برای خود میگشتند،
چراکه پاییز،
لباسهایشان را دزدیده بود و حال
سرمای برف و زمستان،
آن هارا می آزرد!
مدام گشتند و افسوس خوردند،
که چرا،
با پاییز رقصیدند و غزل گفتند،
اما پاییز با چمدان پر لباسش رفت و قالشان گذاشت...
#حالروزبعضیآدمها
#امیر_ادبی
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #28
«شب ناامیدی»
شبی که سرد است،
قطعا پایانی دارد
به روزی آفتابی و روشن
اما در این شب تاریک و سرد،
مبادا شعله های امیدت،
که از اعماق هیزم وجودت شعله میکشد را،
هرچند که کوچک و کمرنگ است،
خاموش کنی!
که به هر حال، صبح می آید،
اما اینکه تو آن را ببینی....فکر نمیکنم!!
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #29
«عشق پاییزی»
عاشق واقعی،
ب تشبیه برگ درخت سیبی ماند ک،
نیمی ز عمرش را معشوق در آغوشش پرورد و سرانجام
معشوق سرخ گونه اش، بدستان کس دیگری چیده می شود!
نیم دیگر عمرش را هم...بماند! برگان پاییزی شهرمان خوب میفهمند!!
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #30
«قلب رمضان»
امشب به خانه ات می آیم.
زیر همان سقفی که مامن کبوتران سرگشته است
و تو را می جویم!
در بین گل های نقش بسته در سجاده تا میان آوای قنوت و سلام نمازم.
در میان تک تک آیات قرآنت تو را می جویم.
و بلاخره
پیدایت میکنم،
آن هم در آیه ای از آن،
همان آیه ای که می گوید،
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»
همان جایی که می گویی،
و ما به او از رگ گردنش نزدیک‌تریم!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا