دلنوشته تنهایی‌های من | Moaz17 کاربر انجمن یک رمان

[ماهی قرمز؛]

دلم هوس بلندترین نقطه جهان را کرده است!
بایستم،
فکر کنم به گذشته،
و بعد از بستن چشم‌هایم...
سکوت‌هایم را فریاد زنم!

 

[ماهی قرمز؛]

می‌گویند چرا سکوت کرده‌ای؟!
من سکوت نکرده‌ام
فقط...
گریه‌هایم را
بغض‌هایم را
دردهایم را
جیغ‌هایم را
جمع کرده‌ام!
نمی‌دانستم جمع آوری گریه‌ها، بغض‌ها، دردها و جیغ‌ها تاوان دارد
تاوانی به اندازه...
سکوت!

 

[ماهی قرمز؛]

دلم یک جور ناجوری است!
دمی شاد
دمی افسرده
دمی بیخیال
دمی سرگردان
احوالش هم دست خودش نیست بیچاره!
هی غم‌هایش را جمع می‌کند
جمع می‌کند
جمع می‌کند!
چیزی نیست ها
فقط...
می‌ترسم دق مرگ شود!

 

[ماهی قرمز؛]

در کتاب زیست شناسی، نام غدد درون‌رویز آورده شده
نمی‌دانم
اینکه غم‌هایم
سکوت‌هایم
و بغض‌هایم
را که در دلم تلنبار شده، درون ریزی محسوب می‌شود یا نه!

 

[ماهی قرمز؛]

انگار باید در ذهنم یک لیست درست کنم
لیستی به نام «از چشم افتادگان»
و هر وقت کسی با کارهایش از چشمم افتاد
اسمش را به لیستم اضافه کنم
که یادم بماند نباید هیچ‌گاه فرصتی برای خروج از لیستم دریافت کند!

 

[ماهی قرمز؛]

بعضی از شب‌هایم خیلی تاریک بود!
همان شب‌هایی که فکر می‌کردم ماه با زمین قهر کرده
همان شب‌هایی که بغض می‌کردم و کسی نبود که آرامم کند
همان شب‌هایی که می‌شکستم و کسی حتی متوجه هم نمی‌شد
بعضی از شب‌هایم خیلی تاریک بود!
همان شب‌هایی که احساس و قلبم به تاراج رفت و کسی نفهمید!

 

[ماهی قرمز؛]

می‌گویند چرا تنهایی؟
من راضی‌ام
به همین دل نوشته‌هایم
به همین رمان‌ها
به همین سکوت‌هایی که داد همه را در می‌آورد
من راضی‌ام
حتی به زندگی بی‌معنی‌ام هم راضی‌ام
من به داشتن دوستانی انگشت‌شمار اما وفادار راضی‌ام
من راضی‌ام و...
تنها!

 

[ماهی قرمز؛]

دوستی می‌گفت:
-معظ؟ خیلی سرد و بی‌روحی... شاید هم سنگ!
تکلیفش مشخص نبود با خودش انگار.
لبخندی به رویش پاشیدم، از همان لبخندهایی که هزاران حرف نهفته درونش پنهان شده بود و...
در دل گفتم:
-سرد و بی‌روحم، چون آدمای اطرافم سرد و بی‌روح بودن!
سنگم چون...
چون تو زندگیم هی به سنگ خوردم!

 

[ماهی قرمز؛]

تصویر زیادی از مردها در ذهنم ندارم
شناختی هم ندارم
فقط...
می‌دانم این روزها این کلمه سه حرفی پیدا نمی‌شود
خوب نر بودن با مرد بودن فرق دارد دیگر
وگرنه من هم گاهی اوقات رژ لب می‌زنم
آرایش می‌کنم
برای اذیت کردن دوستم، با ناز و عشوه حرف می‌زنم
شرط مردانگی که فقط نر بودن نیست
گاهی...
یک دختر هم با تمام ظرافت‌هایش می‌تواند مردانه زندگی کند...!

 

[ماهی قرمز؛]

بچه که بودم...
وقتی حرفی را متوجه نمی‌شدم،
الکی می‌خندیدم
و حالا...
چون حرف‌ها را متوجه می‌شوم می‌خندم!
می‌خندم تا کسی دردهایم را متوجه نشود!