• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته اینجا جای زندگی نیست! | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 3,578
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
چند روز پیش،
درست همین حوالی.
دیوانه‌ای را دیدم... .
سرخوش می‌خندید و راه می‌رفت،
برای خودش می‌خواند
لبخند روی ل**ب‌هایش خواه،ناخواه به آدمی را به خنده وا می‌داشت.
هم‌قدمش شدم،
قدم‌هایش را نامنظم برداشت.
« ها؟ چیه؟»
شانه بالا دادم:
- «هیچی، به چی می‌خندی؟»
با دستان لرزانش اطراف راه نشان داد:
- «به اینا، دیوونه‌ان!»
قهقه‌اش برخاست... .
نفسی کشید،
سرش را به سمتم چرخاند:
- «فصل شابلوت‌ها شروع شده!»
منتظر نگاهش کردم،
همان جایی که ایستاده بود بر زمین نشست.
- «هی چیکار می‌کنی؟!»
دستی به کنارش، درست کمی آن طرف‌تر زد:
- «بشینه بچه.»
ما که به نظر می‌آمد هم سن باشیم! نشستم.
- «فصل شابلوت‌ها شروع شده، همون فصلی که بین همین کوچه خنده‌های بی‌قل و غشی می‌پیچید و هر دومون دلمون ضعف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
از خدا که پنهان نیست،
از شما چه پنهان!
حسرت‌هایم دست بر گریبانم انداخته‌اند... .
لحظه‌لحظه محکم‌تر از قبل گلویم را می‌فشارند و من حتی در حسرت مرگ دست و پا می‌زنم و دریغا... .
دستم از مرگ هم دور است... .
و چه سخت است،
غوطه‌ور در نیاز بودن... .
معلق در حسرت بودن،
غرقه در بغض بودن...!
و چه دردیست اشک و آهی بی‌دلیل و گاه با دلیل،
چه فرقی می‌کند؟
مگر با دلیل بودنش دردی دوا کرد که حال بی‌دلیل بودنش قوزی شود بالای قوز؟
خدایا... .
بار الهی،
تو که از رگ گردن به من نزدیک‌تری... .
تو دردم را می‌فهمی؟...
تو که از خودت در من دمیده‌ای!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
درد‌های لا‌علاجمان زیاد شده است،
مثلا... .
دختر بودنمان دردیست لاعلاج،
پر بی‌کسی‌ها و پر متهم شدن‌ها... .
دختر بودنی که باید سراسر مملو شود از حس خوب،
پر از لطافت و نرمش‌ها،
پر از نوازش نسیم... .
و حس خوب نواختن ویالون،
شاید‌ هم نت‌های آرام‌بخش پیانو...!
و حال دختر بودنمان تبدیل شده به صدای چنگ! وای از دل‌هایمان... .
دریغا از حسرت‌هایمان... .
وااسفا از بغض‌های خفه شده‌مان.
ما دختریم،
موجوداتی رها شده در جبر زمانه با لطافتی عظیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
چه سخت است که نفس سخت است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بیایید گاهی از هم نپرسیم خوبی؟
شاید کسی دلش نخواهد دروغ بگوید... .
یا شاید هم دروغ بگوید و دلش کنده شود پشت تظاهرش...!
نگوییم خوبی؟...
شاید کسی این حوالی می‌خواهد بد باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
چند شب پیش،
دلم ه*و*س درد و دل کرده بود؛
همه می‌گفتن آخه لعنتی چرا ان‌قدر بی‌احساسی؟!
دلم حوس درد و دل کرده بود... .
تک تک بهشون زنگ زدم... .
یکی درس می‌خوند و اون‌یکی مشغول محبوبش بود...!
یکی نشسته بود پای گیتارش و می‌زد و می‌خوند... .
بینشون هم یکی حالش از من بدتر بود.
اون روز فهمیدم درد و دل خوب نیست؛
خوبه ها اما اگه تو حسرتش
بمونی خیلی سخت‌تر از تحمل حرف‌هاته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
می‌نشینم پای حافظ،
یک لیوان چای هم کنارم؛
من قهوه دوست ندارم!
چای می‌خورم،
آن هم از آن هل‌دار‌هایش و نفس می‌کشم عطرش را... .
بگذریم داشتم می‌گفتم،
حافظ و چای هل‌دار...!
سرمای زمستان هم که باشد دیگر هیچ،
روی صندلی خودم را میان بافت قهوه‌ای رنگم کنم،
شاید هم گوله شوم در حد فاصل دیوار و تخت و کمر... .
درب پنجره باز است
قژقژ می‌کند،
ای جَلَب!
از جایت هم که کنده شوی من بیخیال جایم نمی‌شوم،
در همین حد فاصل می‌نشینم،
یک دستی بازش می‌کنم و لیوان چای را به ل**ب‌هایم نزدیک می‌کنم.
چایی را داغ‌داغ خوردن،
عجیب می‌چسبد،
دوست دارمش... .
«عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
گفته بودم دختر بودنمان دردیست لاعلاج؟
سر حرفی که زده‌ام می‌مانم اما... .
اما من این در را دوست دارم... .
و دختر بودنم را... .
و زن بودنم را... .
و می‌بالم به اشک‌هایی که گاه آرامبخش تنم می‌شوند.
و می‌بالم به دلسوزی‌ها و دل‌نازکی‌های بی حد حصرم
می‌بالم به زیبایی‌های داشته و نداشته‌ام و لذت می‌برم از ذوق کردنم و کِیفَش را می‌برم که سرشار از احساساتی لطیف هستم و پر از نگاهی که مملو از بی‌پناهیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
آدمی جانش گاه بی‌قرار می‌شود،
این بی‌قراری‌ها حال و هوایی دارد
گاه در جسم نمود می‌کند و
گاه حمله می‌کند بر روح!
یورشش بر روح می‌شود همان خوبی‌هایی که
می‌پرسند و می‌گویی نه...!
و آه از چرایَش،
چرایی که جوابش دهن کجی می‌کند به ندانسته‌ها... .
و به سخره گرفته می‌شوی که مگر حال بد هم بی‌دلیل است؟...
و آری،
هست...!
آدمی بی‌دلیل بغض می‌کند... .
بی‌دلیل می‌گرید... .
و بی‌دلیل پر می‌شود از حسی بد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,942
پسندها
94,705
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
به‌نظرم... .
خط زدن آدم‌ها این روز‌ها کاریست بسی آسان،
کافیست نیم‌نگاهی به ژرف زندگی‌ات بندازی
و چشم غره‌ای حواله‌ی قلب فضولت بکنی.‌..!
بعد مغزت را پس از مدت‌ها بیدار کنی تا تکانی به خودش بدهد و فرمانروایی‌اش را از سر گیرد... .
آن‌وقت بنشین و یکی‌یکی خب بزن... .
آن‌هایی که به قول فریدون مشیری به وقت حاجت خاک‌بوسند
ولی هنگام خدمت‌ها نهانند... .
همان‌هایی که میان زندگی‌شان جایی برایت نیست...!
و همان‌هایی که احساساتت را به سخره می‌گیرند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا