- ارسالیها
- 393
- پسندها
- 2,327
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 9
- سن
- 3
- نویسنده موضوع
- #31
گالری طلا بزرگ شیک و خلوت به نظر می رسید. شهاب فقط کمی نزدیک به آنها ایستاد و اجازه داد آن دو خلوتشان را داشته باشند. هدف آرمین خرید یک هدیه بود و از نازنین نظر می خواست.
فروشنده در پایان مجموعه ای از گردنبند ها که ظاهرا مورد پسند آرمین بود را جلویشان گذاشت. آرمین از نازنین نظر خواست که ظاهرا نتیجه ای نگرفت. به سمت شهاب رو چرخاند و او را صدا زد.
آرمین با اشاره به گردنبندی که به شکل گلی بود توضیح داد:
-این نظر منه.
و با اشاره به خورشیدی ادامه داد:
-این نظر نازنینه. به نظر تو کدوم بهتره؟
شهاب که کاملا از سوالش گیج به نظر می رسید پرسید:
-هدیه مال کیه؟
آرمین به گردنبندها چشم دوخت و بدون معطلی جواب داد:
-آذین. آذین رو که می شناسی؟ هدیه اش باید چشم بقیه رو دربیاره.
سر بلند کرد و با لبخندی...
فروشنده در پایان مجموعه ای از گردنبند ها که ظاهرا مورد پسند آرمین بود را جلویشان گذاشت. آرمین از نازنین نظر خواست که ظاهرا نتیجه ای نگرفت. به سمت شهاب رو چرخاند و او را صدا زد.
آرمین با اشاره به گردنبندی که به شکل گلی بود توضیح داد:
-این نظر منه.
و با اشاره به خورشیدی ادامه داد:
-این نظر نازنینه. به نظر تو کدوم بهتره؟
شهاب که کاملا از سوالش گیج به نظر می رسید پرسید:
-هدیه مال کیه؟
آرمین به گردنبندها چشم دوخت و بدون معطلی جواب داد:
-آذین. آذین رو که می شناسی؟ هدیه اش باید چشم بقیه رو دربیاره.
سر بلند کرد و با لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.