- ارسالیها
- 2,399
- پسندها
- 20,101
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 42
- سن
- 15
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
***
پشتیِ تخت بیمارستان را تنظیم میکنم. یک زاویۀ مطلوب! نه کامل دراز کشیدهام و نه کامل نشستهام.
یک اتاق با دیوارهای خاکستری و سرامیکهای بزرگ و سفید، با دو تخت.
هماتاقیام که یک خانم سندار بهنظر میرسد، کنار پنجرۀ بزرگِ مربعی خوابیده و صدای خروپفش کل اتاق را گرفته.
تا الان که هشت شب است، ده ساعتی تحملش کردهام.
نگاهم را سوی ساشا میچرخانم، روی مبل چرمیای نشسته بود و دفتر را روی دستۀ پهن آن گذاشته بود.
آرام با پاشنۀ کفش چرمش به سرامیکهای سفید میکوبید و هر چند ثانیه یکبار, دستی لای موهای سیاهسفید مجعدش میکشد.
با دستانی لرزان دفترش روی روی دستۀ فلزی مبل برمیدارد، اما به ثانیه نمیکشد که از دستش سر میخورد و روی زمین میافتد.
دستش را روی پایم میگذارد و با کمی خم...
پشتیِ تخت بیمارستان را تنظیم میکنم. یک زاویۀ مطلوب! نه کامل دراز کشیدهام و نه کامل نشستهام.
یک اتاق با دیوارهای خاکستری و سرامیکهای بزرگ و سفید، با دو تخت.
هماتاقیام که یک خانم سندار بهنظر میرسد، کنار پنجرۀ بزرگِ مربعی خوابیده و صدای خروپفش کل اتاق را گرفته.
تا الان که هشت شب است، ده ساعتی تحملش کردهام.
نگاهم را سوی ساشا میچرخانم، روی مبل چرمیای نشسته بود و دفتر را روی دستۀ پهن آن گذاشته بود.
آرام با پاشنۀ کفش چرمش به سرامیکهای سفید میکوبید و هر چند ثانیه یکبار, دستی لای موهای سیاهسفید مجعدش میکشد.
با دستانی لرزان دفترش روی روی دستۀ فلزی مبل برمیدارد، اما به ثانیه نمیکشد که از دستش سر میخورد و روی زمین میافتد.
دستش را روی پایم میگذارد و با کمی خم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش