- ارسالیها
- 2,399
- پسندها
- 20,101
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 42
- سن
- 15
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
نگاهی گذرا به میراثی که خیره به ما ته ریش مشکیاش را میخاراند میاندازم و با خشم بین دندانهای کلید شدهام میغرم:
- بریم، فقط بریم!
از شرکت خارج میشویم و واردِ راهرویِ مربع شکل و کوچک میشویم. ساشا دکمۀ آسانسورِ کنارِ واحدش را میزند که میگویم:
- من با پله میرم.
نیمنگاهی به من میاندازد و خودش هم بیصدا همراه با من از پلههای مقابلِ آسانسور پایین میآید.
- تا ماشینو بیارم کنار نگهبانی بمون که گرمت نشه.
نگاهی به کانتر کوچک و پنکۀ رومیزیاش میاندازم و با اخم میپرسم:
- چرا فکر میکنی من باید به حرفات گوش بدم؟ اصلاً به تو چه ربطی داره که من اینجا بمونم یا بیرون؟
کلافه دستی به صورتش میکشد که موهای سفید و مجعدش روی پیشانیاش میریزند. عاجز ابروهایش را بالا میاندازد و...
- بریم، فقط بریم!
از شرکت خارج میشویم و واردِ راهرویِ مربع شکل و کوچک میشویم. ساشا دکمۀ آسانسورِ کنارِ واحدش را میزند که میگویم:
- من با پله میرم.
نیمنگاهی به من میاندازد و خودش هم بیصدا همراه با من از پلههای مقابلِ آسانسور پایین میآید.
- تا ماشینو بیارم کنار نگهبانی بمون که گرمت نشه.
نگاهی به کانتر کوچک و پنکۀ رومیزیاش میاندازم و با اخم میپرسم:
- چرا فکر میکنی من باید به حرفات گوش بدم؟ اصلاً به تو چه ربطی داره که من اینجا بمونم یا بیرون؟
کلافه دستی به صورتش میکشد که موهای سفید و مجعدش روی پیشانیاش میریزند. عاجز ابروهایش را بالا میاندازد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش