وندرین ظلمت شب باز به تو می اندیشم
طالع و بخت من افسوس نبودی با تو می خندیدم
مردکی غمگین زار زار میگریست
زاغکی پرواز کنان غار غارمیگریست
آن مرد سنگ به دست دنبال زاغ
داد هوار آنگشترم، زار زار میگریست
***
انگشتر هدیه عشق او بود
در نبود او دل آرام او بود
حالا عشق ، یادگار عشق هردو نیستن
در خلوت شب چه کسی دل آرام او بود؟