نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قدر مطلق سرنوشت | راحله خالقی کاربر‌ انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم رب الناس
کد رمان: 3104
ناظر رمان: SAMA.B SAMA.B

نام رمان: قدر مطلق سرنوشت
نام نویسنده: راحله خالقی
ژانر: #درام #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
چرخ گردون، بازی‌های متفاوتی را از خود به نمایش می‌گذارد. گاه به گاهی رعب‌آور و ویران کننده و در مواقعی هیجان‌انگیز و شادی بخش!
امیرعلی راد از همان دسته مردان شیرپاک خورده‌ای‌ست که پا به هر جا می‌گذارد تمامی چشم‌ها خیره‌اش می‌شوند و همین خوب بودن او را به دار مصیبت‌ها می‌آویزد تا جایی که دست از نیکو بودن، می‌شویَد.

شروع:1.11.99
[COLOR=rgb(45, 235...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,554
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
803158_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
!
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
«من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند»
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
اضطراب همچون ماری دور مغزش پیچیده و کارکردش را مختل کرده است. رفتار مطلوب را فراموش کرده و احساس یک معلول ذهنی را دارد!
از پیچ راهروی چپ، زنی با کفش‌های ورنی پاشنه بلند، مقابل دیدگانش ظاهر می‌شود. زن با دیدن امیرعلی جفت ابروهای بلوند و نازکش را بالا می‌پراند. آموزش‌هایشان را به خاطر می‌آورد و لبخند ملیحی را روی لب‌هایش که جامه‌‌ی سرخ اناری به تن دارند، می‌نشاند. روبروی امیرعلی می‌ایستد و با آوایی ملایم و کشیده سخن به میان می‌آورد.
- سلام، خوش‌اومدین! امرتون؟
در همین حین با دیدگان آرایش شده‌اش سر تا پای امیرعلی را ارزیابی می‌کند و در دلش لقب جذاب را به او نسبت می‌دهد. امیرعلی می‌کوشد کلمات فراری شده از ذهنش را به خاطر بیاورد و کنار هم بچیند و جمله‌ای درخور را تحویل آن زن با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #7
انگار آن مانتوی قرمز مشکی، لباس فرم کارکنان زن باشد. زیرا دو خانمی که ملاقات کرده بود، همین لباس را به تن داشتند. روی مبل چرم سفید با دسته‌های چوبی می‌نشیند. از پنجره‌ی نشسته میان دیوار و از میان پرده‌ی حریر سفید با گل‌های ریز صورتی، رگه‌های زردفام خورشید عبور کرده‌اند و وسط اتاق نشسته‌اند. طرح پرده و کاغذ دیواری، مانند همدیگر است و روی سینه‌ی دیوار تصاویری از دوربین‌های متفاوت تکیه زده است.
زن منشی پشت میز سفیدش می‌نشیند و در حالی که چشم‌هایش را به صفحه‌ی لپ‌تاب دوخته است، می‌گوید:
- آقای امیرعلی راد، درسته؟
امیرعلی سر می‌چرخاند و دیدگانش اطراف میز منشی پرسه می‌زند.
- بله!
زن نیم‌نگاهی به رخ رنگ پریده‌اش می‌اندازد و لب‌های قرمزش را با زبان تر می‌کند.
- دیر کردین!
امیرعلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #8
اندکی پای کتاب‌ها تعلل به خرج می‌دهد. سپس روی پاشنه‌ی پا می‌چرخد و می‌گوید:
- هیچ‌کدوم رو نخوندم.
سبحان ابروهای پهن و مشکی‌اش را بالا می‌پراند.
- یه دانشجوی عکاسی حداقل نیمی از این کتاب‌ها رو خونده!
امیرعلی با قدم‌های کوتاه خود را به مبل می‌رساند و می‌نشیند. دستش را روی صورتش می‌کشد و زیر لب نجوا می‌کند:
- من دانشجوی عکاسی نبودم!
حیرت تمام وجود سبحان را دربر می‌گیرد.
- پس این عکس‌ها رو چجوری گرفتین؟
امیرعلی دستش را دور کیف حلقه می‌کند و دوربین قدیمی را بیرون می‌آورد.
- من از بچگی به عکاسی علاقه داشتم از ترکیب نور و سایه و خلق یه تصویر حض وافر رو می‌بردم و هنوز هم می‌برم! قرار بود برم هنرستان؛ اما نشد که بشه. چرخ گردون یه طوری چرخید که من به جای مدرک عکاسی... مدرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #9
خاک کوچه روی کفش‌هایش نشسته و آن‌ها را از سورمه‌ای بودن، انداخته است. مقابل درب رنگ و رو پریده‌ی خانه‌شان می‌ایستد و کلید را چند بار در قفل می‌چرخاند، قفل زنگ زده و قدیمی به سختی باز می‌شود. امیرعلی کلافه نفسش را بیرون می‌دهد و پا به درون حیاط کوچک خانه‌شان می‌گذارد. درب را چند بار محکم می‌کوبد تا بسته می‌شود. فکر تعویض قفل به ذهنش خطور می‌کند و ته مانده‌ی پول‌هایش، اعصابش را بهم می‌ریزد و میان ابروهای شمشیری‌اش گرهی کور می‌افتد. کنار حوض پنج‌ضلعی که در میانه‌ی حیاط قرار داشت و آبی کاشی‌هایش با گلدان‌های رنگی پوشانده شده بود، روی زانو می‌نشیند و شیر آبی کنار حوض را باز می‌کند و آبی به دست و صورتش می‌زند.
لخ‌لخ کنان در حالی که صورتش جمع و دلهره‌ی بی‌پولی گریبانش را سفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,574
پسندها
19,544
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #10
دل مچاله از غم حورا با این مقال امیر علی، گرم‌می‌شود. آتشی از جنس اطمینان تمام قد وجودش را گرم می‌سازد و ترس‌های سرد و منجمد کننده را از کالبدش فراری می‌دهد. می‌داند اگر دست تقدیر سایه‌ی پولادین پدر را از او ربوده؛ اما برادری چون کوه محکم را برایش گذاشته تا به هنگام سختی و تنگنا خود را به درون سایه‌اش بکشد و از خنکایش غرق لذت شود.
بوسه‌ای آکنده از محبت را بر گونه‌ی استخوانی برادر می‌نشاند و به سوی آشپزخانه پا تند می‌کند.
امیرعلی با شانه‌هایی خمیده به سوی تنها اتاق خانه‌شان می‌رود و لباس‌هایش را با شلوار مشکی و تیشرتی سبز رنگ تعویض می‌کند. از اتاق که بیرون می‌آید، مقابل طاقچه‌ی کنار درب اتاق می‌ایستد و متعلقاتش را می‌نگرد. نگاهش از عکس دسته جمعی‌شان کنار حرم و دیگر عکس‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

عقب
بالا